از نيم‌کره جنوبی

Tuesday, January 31, 2006

World Wide School

اگه تا به حال به اين كتابخونه آن‌لاين سر نزديد، بزنيد كه ضرر نداره. بيشتر آثار مال قرن ۱۹ و ماقبل هستند و خيلي متنوع و زيادند. گويا يك سري از كتاب‌هاشون رو توي مجموعه پروژه گوتنبرگ هم مي‌شه پيدا كرد.

‡

بسته پستي و كتاب

من امروز حسابي شنگولم چون صبح رو با دريافت يك بسته بسيار هيجان‌انگيز از ايران شروع كردم. اگه دور از خانه و كاشانه زندگي مي‌كنيد، مي‌دونيد كه آدم چه حالي پيدا مي‌كنه وقتي بي‌خبر از همه جا در رو باز مي‌كنه و آقاي پستچي مهربان رو مي‌بينه با دست پر و منتظر امضا.

راستي اين برام خيلي جالب بود. اين آقاي پستچي ما يه كامپيوتر جيبي داشت كه باهاش باركد بسته پستي رو خوند و اون رو وارد بانك اطلاعاتي‌اش كرد، بعدش هم من بايد با اين قلم‌هاي باريك، روي نمايشگرش رو امضا مي‌كردم. مساله اينه كه اينجا آنچنان مملكت high tech اي نيست و اين جور وسايل خيلي گرونند.

چند وقته كه هيچ كتابي نخوندم و الآن در فقر فرهنگي به سر مي‌برم. دوستان اهل فرهنگ و تمدن، چي توصيه مي‌كنيد كه آدم بخونه؟ من اين كتاب‌هايي رو كه آن‌لاين موجود هستند، تهشون رو آوردم و ديگه هم حوصله اين "ادبيات مهاجر" رو ندارم. لطفا از كارهايي كه اخيرا خونديد بگيد كه ما هم مستفيض بشيم.

‡

چرند و پرند

چند روزه که هيچي ننوشتيم. سارا خيلي سرش شلوغ پايان‌نامه‌اش بوده و من هم يه سري ددلاين داشتم که بايد meet مي‌کردم و يه مقدار هم دنبال عوض کردن خونه‌مون و اينا بودم.اما اين روزها خيلي هم بي output نبودم ... بگذريم.
اولندش براي اين که يه خورده بخندين اين آگهي فروش ماشين لباس‌شويي‌مون رو ببينين.
بعدش هم واسه اين که بيش‌تر بخندين اين رو ببينين. (به نام نويسنده توجه کنين!) و خواهش دارم!!! دست کم پاراگراف يکي مونده به آخر رو بخونين.
ديگه اين که آق فرمون گفتن: "دقيقن غلط است ... بايد بنويسي دقيقا. حتمن غلط است... بايد بنويسي حتما" در اين زمينه دو نکته مي‌خوام بگم: يکي اين که انقدر اين جمله‌ها بااطمينان و قطعي هستند که من خودم هم به خودم شک کردم! دوم اين که من فکر مي‌کنم تنوين و همزه فارسي نيستند و به خاطر همين ازشون استفاده نمي‌کنم، همين. البته مثل لولو که مشكلات خودشو داره، من هم دلايل خودمو دارم...

‡

Friday, January 27, 2006

چند تا لينك

اين، قابل توجه كساني كه همه اتفاقات خوب دوره خاتمي رو بديهي مي‌انگاشتند (چه ادبي شد!) و معتقد بودن كسي نمي‌تونه جلوي آزادي‌هاي ايجاد شده رو بگيره.

تحقيقات بازاريابي

قابل توجه فوتبال دوستان

قابل توجه دوستان

‡

Thursday, January 26, 2006

Hex

دقيقن نمي‌دونم اولش Hex از کجا اومد تو بازي‌هامون، ولي حدس مي‌زنم از سوال‌هاي المپياد کامپيوتر بوده، چون تو ذهن من، تصور Hex يه جورايي بدون کاک بريم /kAk-breym/ و داغون ممکن نيست، پس حتمن يه ربطي به اون‌ها داره ...
به هر حال، اگه خواستين يه بازي‌اي بکنين که مغزتون هم در حين بازي کار کنه، Hex رو پيش‌نهاد مي‌کنم. زمين بازي مثل لونه زنبوره و n در n. دو ضلع روبه‌رو مال يکي اند (مثلا سفيد) و دو ضلع روبه‌روي ديگه مال يکي ديگه. بازي‌کننده‌ها يکي در ميون يه خونه رو مي‌گيرن و هر کي زودتر دو ضلع روبه‌رويي که مال خودش هست رو به هم وصل کنه برنده است.
اگه آن‌لاين هستين که برين اين جا، اگه آف‌لاين مي‌خواين بازي کنين مي‌تونين از اين جا دانلودش کنين(زیپش رو باز کنین(!) و فایل html اش رو اجرا کنین). رو کاغذ هم مي‌تونين دو نفره بازي کنين. کشيدن زمين بازي اون قدر که به نظر مي‌رسه سخت نيست. اگه لمش بياد دستتون ديگه ساده مي‌شه.

‡

Tuesday, January 24, 2006

فونت

اين فونتي كه الآن داريم بهتره؟

‡

روزمره



۱. اين روزا به شدت درگير كار تزم هستم. نوشتن گزارش، خيلي پرفشاره. شده مثل غول مرحله كه اگه شكستش بدم مي تونم برم مرحله بعدي! مرحله بعدي هم نمي‌دونم چي چي هست، هنوز مبهمه ولي همينش يه جورايي برام جذابه و سر شوقم مي‌آره.

۲. داريم دنبال خونه مي‌گرديم. تا دو هفته ديگه قراردادمون تموم مي‌شه و فعلا دو تا گزينه هيجان‌انگيز داريم براي انتخاب بعدي‌مون كه قراره فردا يكي‌شون رو بريم ببينيم. هر دو از مجموعه مسكوني‌هاي دانشگاه هستند و اين‌طور كه نقل مي‌شه امكانات خيلي خوبي دارند. اينجا خونه‌هاي دانشگاهي خيلي بهتر از خصوصي‌ها هستند. يعني در ازاي مقدار مساوي اجاره، خونه‌هاي دانشگاهي هم از نظر سن و سال و قيافه بهترند، هم امكانات بهتر و بيشتري ( وسايل توي خونه،‌ گاز و برق و آب و ...) دارند، و هم امنيتشون قابل اعتمادتره ( اينجا از نظر امنيت خونه، دست كمي از مملكت خودمون نداره).

۳. ديشب فيلم ۱۰ كيارستمي رو كمي تا قسمتي ديديم ( توي دي وي دي كلوپي‌مون پيداش كرديم كه كلي فيلم خارجي داره.) و خوب حق ندارم تا كامل نديدمش در موردش نظري بدم ولي ميل شديدي وادارم مي‌كنه اعلام كنم كه اشتياق چنداني براي ديدن باقيش ندارم!

۴. به شدت چشم انتظار فوريه ام كه تلويزيون قراره ۴ تا سريالي رو كه من ديوونه‌شون ام، دوباره نشون بده. المپيك زمستاني‌ هم از ۱۰فوريه شروع مي‌شه و ما كه امسال زمستون رو دو‌در كرديم، مثل نديد بديدها مشتاق ديدن صحنه‌هاي برفي هستيم!

۵. ضمنا اين روزها، استراليا اپن (Australia Open) داره به پايان مي‌رسه و ما هر از گاهي مسابقه‌ها رو تماشا مي‌كنيم و من براي فدرر بوق مي‌زنم،‌ سيامك براي هركسي كه حريف فدرر باشه. به اين مي‌گن زندگي در محيط چندصدايي. راستي اين سايتشون خوب چيزيه، به صورت نسبتا آن‌لاين نتايج رو نشون مي‌ده.

۶. و در آخر يك پيغام نسبتا شخصي: اي همه كساني كه قرني است اي‌ميل‌هاتون رو جواب ندادم، واقعا ببخشيد. همين الآن مي‌رم جواب مي‌دم.

‡

Sunday, January 22, 2006

شبكه


من اعصابم خرد شده. غربت زده نيستم. اما اين حس تنها موندگي كه به صورت دوره‌اي آزارم مي‌ده، آمده سراغم. شبكه ‌هام رو از دست دادم. شبكه تو در توي آدم‌ها، ارتباطات، مكان‌ها، روزمرگي‌ها و نسبتهام رو . من خودم رو توي اين شبكه‌ها ايمن مي‌كردم در مقابل تنهايي و انفعال.

حالا اينجا ما دو تا مونديم و تنها دسترسي‌مون به شبكه‌هاي مجازي تلفن و اينترنته كه به سختي بتونن جايگزين شبكه‌هاي واقعي‌ها بشن. مي‌دونم كه بايد ممنون پيشرفت تكنولوژي باشم كه اين امكانات رو بهم مي‌ده. هستم،‌سعي ام رو هم مي‌كنم كه ازش استفاده كنم. مگه وبلاگ‌نويسي‌ام دليل ديگه‌اي جز اين داره كه مي‌خوام خودم رو به شبكه‌هاي مورد علاقه‌ام متصل كنم؟ ولي اين كافي نيست. خودم رو به كارهاي مفيد سرگرم مي‌كنم. درس مي‌خونم، سعي مي‌كنم زندگي حرفه‌اي براي خودم درست كنم. اما گاهي وقت‌ها "خودم" طغيان مي‌كنه و داد و فرياد اعتراضش بلند مي‌شه كه بابا جان من زندگي آكادميك نمي‌خوام. خودم رو هم بكشم اين چيزا برام لذت واقعي توليد نمي‌كنه. من نيازدارم انرژي‌هاي حسي‌ام رو كه داره تلف مي‌شه، بسوزونم. نياز دارم كه هر روز با رفقا دنيا رو تحليل كنم، دلم مي‌خواد فعاليت اجتماعي كنم، توي جمع‌هاي دوستانه شيطنت كنم...

نه اينكه از زندگي‌اينجا و اين زمانم ناراضي‌ام. اتفاقا يكي از شادترين دوره‌هاي زندگيمه. ولي اين درد دلتنگي گاهي امان آدم رو مي‌بره. بگذريم، اينا شايد عواقب نزديك بودن ددلاين تحويل پايان‌نامه است! مي‌رم سراغش دوباره. زندگي عبارتست از كار مفيد يا غير مفيد...

‡

پریسا

در حال چرخ زدن کاملا فان‌محوری در تار جهان گستر* بودم که برخوردم به تارمحل** پريسا. بعد از اين که ديدم چقدر کنسرت از سال نود و پنج تا الان داده و با چه آدمايی، از خودم به عنوان يه طرف‌دار موسيقی ايرانی و کسی که واسه پريسا احترام خاصی قايل بودم و هستم، خجالت کشيدم که as if I was not ever in the garden! اما يه دفعه يادم اومد که ای بابا من ايرانی‌ام! بنا بر اين وجدانم راحت شد، چون می‌تونستم، طبق معمول، تقصيرها رو بندازم گردن دوست عزيزمون مستر پرزيدنت و اين که اصلا نمی‌ذارن خبرا به ما برسه و اين که چه بلايی سر موسيقی‌مون اوردن و قس علی هذا***!!! و بدين وسيله از اصابت برچسب شاس‌دلنگی**** به خودم جاخالی دادم.
بگذريم: تو وب‌سايت می‌تونين يه سری آهنگ هم دانلود کنين. آهنگ‌های قديمی خاطره‌انگيزی مثل الا اى پير فرزانه با آهنگ‌سازی عليزاده و همچو فرهاد. يه سری از آهنگ‌های آلبوم‌های جديدش رو هم می‌تونين بشنوين، آلبوم‌هايی که با کاردرست‌هايی مثل داريوش طلايى، گروه دستان و حسين عمومى کار شده.

* دوستمون وب رو می‌گم
** تارمحل /tAr-ma-`hall/: تارجا، وب‌سايت (بر وزن ...)
*** قس علی هذا /qes-alA-hA-`zA/: همين رو بگير و برو...
**** شاس‌دلنگ /shAs-da-`lang/: شاس‌ميخ، بی‌خبر از همه چيز، ملنگ، منگول

‡

Saturday, January 21, 2006

مستر پرزیدنت و فوتبال - قسمت دوم

دوستان، اوکراین هم از بازی دوستانه فوتبال برنامه‌ریزی شده با ایران انصراف داد. قرار بود بازی دهم اسفند (یکم مارچ) در تهران برگزار بشه. معاون فدراسیون فوتبال اوکراین به AFP گفته: مربی تیم به من گفته ترجیح می‌ده با یه تیم ضعیف‌تر بازی کنیم تو اولین بازیمون!!! و البته پروازمون هم به ایران خیلی طولانیه!!! متن خبر
قضاوت در مورد دلیل اول با خودتون. در مورد دلیل دوم هم بگم که با یه نگاه سطحی به نقشه می‌شه فهمید که پرواز کیف-تهران نمی‌تونه بیش‌تر از چهار ساعت باشه. و فقط با یه سوال از یه نفر، مثل آقای گوگل، می‌شه فهمید که طول دقیق پرواز سه ساعت و نیمه! خودتون ببینین

البته بگم که به نظر می‌رسه احتمال حذف ایران از جام جهانی خیلی کم باشه، با توجه به این که خانم مرکل، صدر اعظم آلمان، چهارشنبه گفته از محروم کردن ایران از جام جهانی حمایت نمی‌کنه و فیفا هم صراحتا اعلام کرده که به سیاست کاری نداره. متن خبر دویچه وله
مستر پرزیدنت و فوتبال - قسمت یکم

‡

Thursday, January 19, 2006

گزارش يك قتل



ديشب حوالي ساعت ۱ نيمه‌شب،‌ يكي از ليسه‌هاي خانگي ما، در محوطه آشپزخانه زير دمپايي صورتي گل گلي من له و لورده شد. بايد اعتراف كنم كه اولش خيلي احساساتي شدم،‌ ليسه بيچاره جونور بي‌آزار و گرد و قلنبه‌اي بود و خانواده كوچكي داشت! بارها ديده‌بودمشون كه براي گردش شبانه بيرون مي‌آمدند . چقدر سعي كرده بودم ازشون عكس بگيرم...

بعد به خودم آمدم. اول از همه خودم رو از دست جسد خلاص كردم. بعد به جون كف آشپزخونه افتادم تا مدارك جرم رو پاك كنم ولي آنچنان كه فكر مي‌كردم كار ساده‌اي نبود، بافت لزج ليسه در پنها‌ن‌ترين زواياي خونه پخش شده‌بود و من هراسان، تصوير انتقام‌جوي جفت و بچه مقتولم رو از ذهنم دور مي‌كردم...

‡

Shark Tale

اول اینو بگم: یه جورایی حیفم میاد یه چیز جدید بنویسم که اون نوشته لطفی بره پایین! خیلی دوسش دارم... بگذریم.

فیلم Shark Tale رو به اونایی که دست‌کم یکی از موارد زیر رو دوست دارن توصیه می‌کنم:
- پویانمایی (انیمیشن)
- پدرخوانده
- fun!

شاید تعجب کردین از میزان تفاوت دو مورد پویانمایی و پدرخوانده. حالا می‌گم: توی فیلم Robert De Niro جای Don Lino حرف می‌زنه که پدرخوانده دنیای کوسه‌های گانگستره (و یه پسر ناخلف داره که vegetarian ه!) و نقش مقابل یه ماهیه تو دنیای ماهی‌ها که Will Smith دوبلورشه. Martin Scorsese و Renée Zellweger و Angelina Jolie و چند نفر دیگه هم تو فیلم دوبلورن. احتمالا با دیدن پوستر فیلم می‌تونین تشخیصشون بدین.

یه لحظه De Niro ی پدرخوانده رو تصور کنین که داره به پسر ناخلف vegetarian ش سرکوفت می‌زنه که:

I donno how else to say this to you, Lenny. You see somethin', you kill it, you eat it, period! That's what sharks do. That's a fine tradition; What's the matter with you? Your brother Frankie here, he's a killer. He's beautiful! He do what he sopposed t'do!

و فیلمش رو هم ببینین:

Real: 56k 200k WMV: 56k 200k

فکر کنم همین کافی باشه واسه این که وسوسه بشین فیلم رو ببینبن.
اگه حالش رو ندارین اینی که پایین نوشتم رو بخونین خلاصه‌اش اینه: فیلم عالی نیست ولی خوبه، توصیه می‌شه فیلم رو ببینین و در هنگام دیدن، علاوه بر لذت بردن، به تکنیک انیمیشن و حرکت کاراکترها در زیر آب توجه کنین.
کارگردان‌هاش دوتان که یکی‌شون قبلا کارگردان Shrek بوده و اون یکی قبلا کارگردان The Road To El Dorado که هر دوتاشون فیلم‌های موفقی بودن، به خصوص Shrek (تو IMDb).
البته نمره فیلم تو IMDb زیاد بالا نیست (6) و فکر می‌کنم به خاطر این باشه که این اولین انیمیشن کاملا کامپیوتری هست که تمام داستانش در زیر آب اتفاق می‌افته و به همین خاطر کارگردان‌ها بیش‌تر تلاششون صرف کارهای کامپیوتری شده. به هر حال Shrek و چند تا انیمیشن دیگه سکو (platform) و ماجول‌های لازم برای ساخت انیمیشن کاملا کامپیوتری روی زمین رو فراهم کردن و کافیه یه فیلم‌نامه خوب و یه تهیه‌کننده گیر بیاری تا یکی خوبشو (!) بسازی. اما در زیر آب همه چی فرق می‌کنه: گرانش کم‌تر و تماس همیشگی آب با تمام بدن هر شخصیت و حرکات نرمی که ایجاد می‌کنه و ... بنا بر این، Shark Tale اگر چه از نظر فیلمی (!) شاید تاپ نباشه ولی از نظر تکنیک انیمیشن به نظر من یه milestone ه. دست‌کم بعدا می‌تونین واسه بچه‌هاتون پز بدین که آره "من اولین انیمیشن تمام کامپیوتری زیر آب رو دیدم، یادش به خیر!"!!!

‡

Wednesday, January 18, 2006

لطفی

نه! لطفی برگشت ایران! خیلی خبر خفنی بود، نتونستم هنوز هضمش کنم. خوندن تیتر خبر مساوی بود با هجوم تجسم همه چیزهایی که می‌تونه هنوز برای موسیقی و فرهنگ ایرانی اتفاق بیفته! ابعاد بالقوه‌اش خیلی فراتر از شیدا و عارف و شجریان و علیزاده و مشکاتیان و شهرام ناز و دوممرض* و این‌هاست. ما که به قول فرنگی‌ها انگشتامون رو ضربدری زدیم.
مصاحبه شرق با لطفی: قسمت یکم قسمت دوم


اسم لطفی تداعی‌کننده همه اون موسیقی‌های ایده‌آل، کامل و تکرارنشدنی سال‌های پنجاه و هفت تا شست و يکه: (فعلا که این گوشی چپ هدفونم قطع و وصل می‌شه اعصابم رو خورد کرده، شما حالش رو ببرین!)

برادر بی قراره با آهنگسازی لطفی و صدای شجریان
از خون جوانان وطن با آهنگ عارف، صدای شجریان، و تنظیم پایور
رزم مشترک با آهنگسازی مشکاتیان و صدای شجریان
بخوان هموطن با آهنگ هوشنگ کامکار و صدای ناظری

موسیقی‌ها از سایت گفتگوی هارمونیک - از صفحه‌های موسیقی انقلاب و علیرضا جواهری


* دوممرض /do-mam-'rez/: مخفف دو محمدرضا = شجریان و لطفی (یادش به خیر! اصطلاحیه که یه زمانی - یه جایی خیلی دور از این جا - اختراع شد)

‡

راي بديد به بازي ايران در جام جهاني

نمي‌دونم اين كار ارزشي داره يا نه،‌ ولي ضرري كه نداره. لطفا بريد اينجا و راي بديد به بازي ايران در جام جهاني (لينك از خورشيد خانوم).

اينكه براي تحريم، از بازي تيم ملي فوتبال تو جام جهاني جلوگيري كنند چيز غريبي نيست، قبلا هم اتفاق افتاده: آفريقاي جنوبي به دليل تبعيض نژادي از ۱۹۶۶ تا ۱۹۹۴ حق شركت در جام جهاني رو نداشته. يوگسلاوي هم در ۱۹۹۲ از بازي جام ملت‌هاي اروپا محروم شده. باز هم نمونه از اين دست وجود داره كه سيامك بهتر از من مي‌دونه.

‡

weather.ir

برای اونایی که به داشتن اطلاعات در مورد آب‌و‌هوای ایران علاقه‌مندن
www.weather.ir

البته نمی‌دونم هنوز چقد قابل اعتماد و به‌روزه. اون رو دیگه بچه‌هایی که تو ایرانن باس اندازه‌گیری کنن.

‡

Tuesday, January 17, 2006

Before Sunrise-Before Sunset


"قبل از غروب" (Before Sunset, 2004) رو توي بهار ديدم. فيلم جذابي بود درباره زن و مردي كه بعد از نه سال بي خبري، توي پاريس همديگر رو مي‌‌بينند. تو اين مدت هركدومشون زندگي شخصي خودش رو داشته ولي حالا كه هم رو مي‌بينن، باز هم به اين نتيجه مي‌رسند كه حسي كه بينشون وجود داره، ايده‌آلي است كه هميشه از عشق در ذهنشون داشته‌اند.

ديدار قبلي‌شون هم كم عجيب و غريب نبوده: يك روز توي قطار بوداپست-وين با هم برخورد مي‌كنند و يك شب رو تا سحر توي وين با هم مي‌گذرونن. بعد قرار مي‌گذارن كه دوباره هم رو ۶ ماه بعد توي وين ببينند ( كه البته نمي‌بينند). اين موضوع اپيزود اول اين فيلمه به اسم "قبل از سحر" (Before Sunrise, 1995) كه تازه ديدمش و از اون موقع دلم پرپر مي‌زنه كه دوباره اپيزود دوم رو هم ببينم.

من اپيزود اولي رو يه جورايي بيشتر دوست داشتم شايد چون زوج داستان توش هم سن و سال ما هستند و آدم با دغدغه‌هاشون شديدا هم‌ذات‌پنداري مي‌كنه. خلاصه ديدن هردو اكيدا توصيه مي‌شن!

هنرپيشه زن فيلم، ژولي دلفي، قبلا در سفيد كيسلوفسكي بازي كرده. اين هم يك مصاحبه با كارگردان.

پيغام شخصي: قابل توجه لولو كه فيلم پيچيده تازه مي‌خواد.

‡

Golden Globe

براي علاقه‌مندان: مراسم اهداي جوايز گلدن گلوب، چند ساعت ديگه ( ساعت ۸ تا ۱۱ به وقت كاليفرنيا).

‡

كاري از دست ما بر مي آد؟

خيلي خسته‌ام. يه جور حس نااميدي دارم و تسليم. انگار كه جبري در كاره. حس مي‌كنم، تصميم براي فرستادن پرونده ايران به شوراي امنيت و بعد اون اعمال تحريم ‌هاي بيشتر، از قبل گرفته شده. انگار كه در يك نقطه‌اي از زمان اين تصميم گرفته شده و از اون به بعد همه كنش و واكنش‌ها حركت سيستم رو به اون سمت شتاب مي‌ده. نمي‌فهمم چه نيروهايي اين تصميم رو گرفتن. فقط مي‌بينم كه ما خيلي بي‌تفاوت اين حركت پرشتاب رو تماشا مي‌كنيم. فقط بيننده‌ايم. نهايتا در موردش مي‌خونيم و مي‌نويسيم و بحث مي‌كنيم. ولي آخرش كه چي؟ نمي‌دونم آيا واقعا كاري از دست ما بر مي‌ آد؟ كسي چيزي به ذهنش مي‌رسه؟

‡

فونت

آيا شما هم مثل لاله همه "ي" ها رو جدا مي‌بينين؟

‡

Monday, January 16, 2006

Soccer

یکی از احمقانه‌ترین چیزهایی که اخیرن دیدم، ریشه واژه soccer امریکایی هست. این واژه یه اصطلاح عامیانه (slang) دانش‌جویی است که از تغییر شکل واژه assoc به وجود اومده (!!!) که خود assoc مخفف association football هست. اگه باورتون نمی‌شه به لینک‌های زیر سر بزنین:

“The term soccer first appeared in the 1880s as a slang abbreviation of Association football”
http://en.wikipedia.org/wiki/Soccer

“[From alteration of assoc., abbreviation of association football.]”
http://www.thefreedictionary.com/soccer

“[From alteration of assoc., abbreviation of association football.]”
http://dictionary.reference.com/search?q=soccer

"soccer - 1889, socca, later socker (1891), soccer (1895), originally
university slang, from a shortened form of assoc., abbreviation of
association in Football Association (as opposed to Rugby football)."
http://answers.google.com/answers/threadview?id=6442

"1889, socca, later socker (1891), soccer (1895), originally university slang, from a shortened form of Assoc., abbreviation of association in Football Association (as opposed to Rugby football); cf. rugger, but they hardly could have taken the first three letters of Assoc. "
http://www.etymonline.com/index.php?search=soccer&searchmode=none

"Etymology: by shortening & alteration from association football"
http://www.m-w.com/dictionary/soccer

‡

"TAX EXEMPT"

چقدر حال می‌ده تو یه جایی که همه مجبورن حتا برای آب خوردن هم مالیات (بر درآمد) بدن، واسه خودت راه بری و یه اسکالرشیپ tax exempt (معاف از مالیات) بگیری و از همه امکانات معمولی که همون مالیات‌بده‌های بدبخت استفاده می‌کنن هم استفاده کنی و تازه بعضی جاها هم چون دانش‌جویی یه تخفیف‌هایی هم بگیری. این جوری، یه جورایی، یواش یواش احساس می‌کنی آدم مهمی هستی و کارت (پژوهش!) کار مهمیه! البته دیگه گندش رو در میاری انقدر که زیادی احساس می‌کنی!!!
و همین جوری می‌شه که می‌خوای همیشه دانش‌جو بمونی!

‡

Friday, January 13, 2006

سخت‌ترين مرحله بلوغ جايي است كه آدم مي‌فهمه هيچ جاي امني در دنيا وجود نداره. همه واسطه‌ها بين تو و دنياي ناامن برداشته مي‌شه و تو مجبوري واقعيت‌ها رو اونجوري كه هست ببيني و هضم كني: مادر و پدرت ديگه نمي‌تونن تو رو از شر همه چيز و همه كس محافظت كنند. هميشه ممكنه داشته‌هات رو از دست بدي، پولت رو، قدرتت رو، عشقت رو، سلامتيت رو، جونت رو...
مي‌دوني كه واقعيت همينه و بايد به بهترين نحو ممكن باهاش كنار بياي. براي تحمل كردنش مجبوري گاهي سرت رو فرو ببري به يه جاهايي كه نشونه‌هايي از همون امنيت تخيلي كودكي رو داره؛ توي هري پاتر غرق مي‌كني خودت رو ولي اون هم ديگه فايده نداره، هري پاتر هم داره ناامني مطلق هستي رو حس مي‌كنه.
راست مي‌گن،زندگي فقط صد سال اولش سخته!

‡

دور

بارون خيلي شديدي داره مي‌باره، ريز و سبك و ريتميك. جوري كه تصور نمي‌كني بتونه انقدر خيست كنه.

امروز از اون روزاست كه دلت مي‌خواد ليوان چايت رو دستت بگيري، بشيني دم پنجره و خيالبافي
كني؛ ولي مجبوري كار كني و اين عصبانيت مي‌كنه. عصباني كه مي‌شي كارت پيش نمي‌ره و بيشتر عصباني مي‌شي و دلت هواي ليوان چاي داغ مي‌كنه، كنار پنجره با خيال‌هاي رنگ و وارنگ ولي ...

امروز از اون روزهاست كه بايد با چنگ و دندون خودت رو از دور باطل خارج كني...

‡

Thursday, January 12, 2006

بازم شموشک دقیقه 89 گل خورد و باخت! بخشکی شانس! این سایپا تو بازی رفت هم دقیقه 90 گل زد و برد. با این یکی شده 4 بازی که شموشک بعد دقیقه 80 گل می‌خوره و می‌بازه...
بگذریم، چه به فوتبال علاقه‌مندین، چه نیستین برین این database جالب رو ببینین (و باهاش ور برین). به نظرم کار قشنگیه!
http://www.iplstats.com

‡

Wednesday, January 11, 2006

موسیقی ملل

در وب‌گردی‌های روزانه (وقتی داشتم با
Yahoo Audio Search و Yahoo Video Search ور می‌رفتم...) به سایت زیر برخورد کردم (آخ!). هنوز دقیق نمی‌دونم چیه، ولی مسلما جالبه (اگه به موسیقی ملل علاقه‌مند باشین.) یه مجموعه گردآوری‌شده از موسیقی کشورهای مختلفه. ویدیویی بودنش هم باحاله. فقط زبانش فرانسه است (که البته با GoogleTranslator دیگه غمی نیست!). انتخابتون رو از منوی Recherche کنار فیلم، باس انجام بدین.

http://tv5.org/TV5Site/musique/mondomix.php

‡

Tuesday, January 10, 2006

یکی دو روز پیش، وقتی داشتم تو "کامن روم" دانشکده‌مون ناهار می‌خوردم و همین جوری الکی یه مجله‌ای رو ورق می‌زدم، چشمم خورد به یه مطلبی که برام جالب بود، آخه قبلش هم بهش فکر کرده‌بودم و اصولن یکی از دغدغه‌های دولت‌ها برای اختصاص بودجه‌های تحقیقاتی‌شون هم هست: رتبه‌بندی پژوهشگرها.

چیزی که من دیدم خلاصه‌ای بود از مقاله Jorge Hirsch که مثل این که فیزیک‌دان خفنیه تو UCSD. البته بعدش رفتم خود مقاله رو خوندم. می‌گه که اولش بیایم مترهای زیر رو برای Scientific Output یه پژوهشگر در نظر بگیریم:

1- تعداد کل publicationها : میزان productivity رو نشون می‌ده ولی نه می‌تونه معیار اهمیت publicationها باشه نه تاثیر اون‌ها.

2- تعداد کل citationها (نقل‌قول‌ها/ارجاع‌ها): میزان تاثیر کلی اون آدم رو نشون می‌ده ولی پیدا کردن مقدار دقیقش سخته و هم‌چنین ممکنه به طور غیرواقعی بزرگ بشه، صرفا به خاطر این که اون آدم نویسنده چندم یه مقاله محبوب باشه!

3- تعداد نقل‌قول بر publication: خوبیش اینه که مقایسه مستقل از سن رو ممکن می‌کنه، ولی به نفع اوناییه که کم productive هستن و به ضرر اوناییه که productivityشون بالاست.

4- تعداد مقاله‌های قابل‌توجه (مثلا تعداد مقاله‌هایی که بیش‌تر از 50 بار بهشون ارجاع داده شده): بدی‌های سه تای اول رو نداره و نشان‌دهنده تاثیر وسیع و ادامه‌دار در زمانه، ولی انتخاب آستانه‌ی استانداردش سخته و هر عددی ممکنه واسه بعضی‌ها بهتر باشه واسه بعضی‌ها بدتر! یعنی نمی‌شه هیچ آستانه‌ کاملا منصفانه‌ای گیر اورد.

5- تعداد ارجاع‌ها به (مثلا) 5 مقاله برتر: یه کم بهتره ولی هنوز مشکل متر 4 رو داره...

بعدش یه متری رو مطرح می‌کنه و ادعا می‌کنه از همه مترهای بالا بهتره. البته ادعای مزخرف نه، دلیل ریاضی براش میاره. من هم تعریف ریاضیش رو میارم هم راه ساده‌ترش رو:

تعریف ریاضی اندیس h: گوییم پژوهشگری اندیس k را دارد اگر k مقاله داشته باشد که به هر یک دست‌کم k بار ارجاع داده شده باشد. بزرگ‌ترین اندیس هر پژوهشگر را اندیس h می‌نامیم.

روش ساده: مقاله‌های پژوهشگر مورد نظر رو بر حسب تعداد ارجاع مرتب و شماره‌گذاری می‌کنیم. از اول شروع می‌کنیم و تا جایی ادامه می‌دیم که شماره ترتیبی مقاله از تعداد ارجاعش کم‌تر بشه. از شماره اونی که کم‌تر شد یکی کم می‌کنیم به h می‌رسیم.

خلاصه، کسی که اندیسش مثلا 24 هست، یعنی حداقل 24 تا مقاله داره که به هر کدومشون حداقل 24 بار ارجاع داده شده. بنا بر این، واسه این که اندیس بزرگ‌تری داشته باشی، هم باس productive باشی (که در نتیجه مقاله زیاد داشته باشی) و هم تاثیرگذار (که در نتیجه به مقاله‌هات زیاد ارجاع بدن).

بحث بیش‌تر حسی و ریاضی روی این متر بمونه پای علاقه‌مندان. خود مقاله هم زبانش ساده است و روون. نویسنده اندیس فیزیک‌دان‌های برنده نوبل در 20 سال گذشته رو هم حساب کرده که بین 22 تا 79 بوده.

من خودم اندیس آدم‌های زیادی رو نگاه کردم که با اون چیزی که فکر می‌کردم می‌خونده. البته باس دقت کنین که مقایسه فقط بین آدمای یه فیلد معنی داره.

برای به دست آوردن اندیس یه نفر برین به سایت ISI Web of Knowledge و روی Web of Science کلیک کنین و بعد روی General Search و بعد برین تو author index آدمه رو پیدا کنین و بعد add و ok و enter و بعد publicationها رو از منوی سمت راست بر اساس times cited مرتب کنین و به روش بالا عمل کنین. مثلا برای ROGAWAY P در صفحه دوم می‌بینین که مقاله سیزدهمش سیزده بار سایت شده ولی مقاله چهاردهمش یازده بار، پس اندیس h اش 13 هست. یا SHAHANDASHTI SF رو می‌بینین که اندیسش یکه!!!

‡

Monday, January 09, 2006

چند تا فيلم خوب

اين آخر هفته ما كورس مهموني و فيلم داشتيم. هر دو شب رو مهمون بوديم ( اين اتفاقيه كه به ندرت مي‌افته چون ما هنوز اينجا دوست و رفيق زياد نداريم، انقدر كه ايراني كمه) و در فواصلي كه خونه بوديم ( يا حتي در طول مهموني) فيلم مي‌ديديم. مهموني‌ها خوش گذشت و فيلم‌ها هم در مجموع خوب بودند. بگذارين بيشتر در موردشون بگم:


با شركت زوج روي بورس اين روزهاي هاليوودآنجلينا جولي و برد پيت كه تنفر من از اولي به عشق و ارادتم به دومي چربيد و كلا از فيلم حال نكردم. اصولا از اين فيلم‌هايي بود كه حداقل انتظار داشتي سرگرمت كنن ولي از نيمه فيلم به بعد حوصله آدم سر مي‌رفت. خلاصه من پيشنهاد نمي‌كنم ببينينش. اگر هم مي‌خواين ببينين بالاش پول خرج نكنين كه ارزشش رو نداره.

يه جورايي آدم رو ياد نفس عميق مي‌انداخت. فيلم زندگي چند تا جوان آمريكايي (كم درآمد و تحصيلات) رو نشون مي‌ داد كه هركدوم براي تجربه به يه نحوي خلاف مي‌كردن. ۴ اپيزود داشت كه نقطه شروع ۳ اپيزود اول از يك صحنه بود، منتها زاويه دوربين با تغيير قهرمان در هر اپيزود تغيير مي‌كرد. با اينكه يه ذره ازش اذيت شدم، كاملا ارزشش رو داشت. به خصوص كه فرمش كاملا با فيلم‌هاي هاليوودي متفاوت بود، محتواش جالب بود و كاملا خوش‌ساخت بود. منظورم اينه كه تماشاگر عام ( مثل من) نمي‌تونست بهش ايرادي بگيره. از هنرپيشه‌هاش هم سارا پلي ( اگه تو سريال قصه‌هاي جزيره يادتون باشه) و كيتي هولمز رو مي‌شناختم.


من خيلي خيلي دوستش داشتم حتي با اينكه يك بار ديده‌بودمش. زك برف نويسنده، كارگردان و بازيگر اصلي مرد فيلمه(فقط ۳۰ سالشه)، ناتالي پورتمن (دختر كوچولوي فيلم لئون كه حالا بزرگ شده) بازيگر زن. اين فيلم هم نگاهش به زندگي جوان‌هاي آمريكايي و مشكلاتشونه اما با پرداختي كاملا متفاوت؛ يه تركيبي است از طنز و درام كه فيلم رو به شدت جذاب مي‌كنه. از طرفي اين فيلم هم متفاوت از فيلم‌هاي هاليوودي معموله و همين خلاقيتش آدم رو سرگرم مي‌كنه. اگه اهل فيلم ديدن هستين، اين يكي رو از دست ندين.


با بازي درخشان رابرت دونيرو در نقش بيماري كه ۳۰ سال به طور كلي فلجه به همراهي رابين ويليامز در نقش دكتري كه موفق مي‌شه درمانش كنه. فيلم كلا جالبه ولي ايده‌هاي تكراري توش زياده (شايد به خاطر قديمي بودنش، ايده‌هاش كپي شده) ولي به هرحال ارزش ديدن داره.

‡

Thursday, January 05, 2006

ولونگونگ


ولونگونگ شهر كوچكي است در نزديكي سيدني. يك ساحل خيلي قشنگ داره با دو تا فانوس دريايي؛ يكي كهنه، يكي نو. به رسم شهرهاي ساحلي مرغ‌هاي دريايي همه جاي شهر ديده مي‌شن. درختها در بازه نامشخصي از زمان شكوفه دارن، هميشه سبزن و رنگشون از تابش آفتاب تيره شده. دماي هوا به شدت متغيره و يه جور خود تعديلي داره، يه روز كه زياد گرمه فرداش يه بارون مي زنه و دما ۲۰ درجه مي‌آد پايين. هميشه وقتي راه مي‌ري كلي خزنده مي‌بيني كه دارن لاي بوته‌ها وول مي‌خورن. ضمنا اينجا كانگرو و كوالا تو خيابون پيدا نمي‌شه؛ بايد بري پارك ملي.

مردم آروم ان، سرشون تو كار خودشونه و گاهي هوس مي كنن به توي غريبه سلام بدن يا بايستند و كمي باهات گپ بزنن. بعضي‌ها تو كارخونه‌هاي اطراف كار مي‌كنند و بعضي هر روز صبح مي‌رن اداره‌شون تو سيدني و عصر برمي‌گردن. عاشق اينن كه چمن جلوي خونشون رو هر هفته شنبه‌ها بزنن ( و مانع خواب همسايه‌هاي بدبخت بشن). تابستونا سعي مي‌كنن حداقل لباس رو بپوشن؛ ضمنا در لباس پوشيدن در قيد تجملات هم نيستن. ديدن آقايوني كه بدون كفش و بالاپوش از ماشين‌هاشون پياده مي‌شن كاملا معموليه. اكثرا ريلكس ان و پايه آب‌جو خوردن در كليه ساعات روز و هفته.

اينجا چند تا محله بزرگ داره، به همون تعداد مركز خريد و تفريحات. به طور معمول مغازه‌ها ساعت ۵:۳۰ كار رو تعطيل مي‌كنن ولي ۵ شنبه‌ها تا ساعت ۹ بازن. چون اينجا سيستم پرداخت حقوق دو هفته يكباره اون هم ۵ شنبه‌ها. يه سيستم اتوبوس‌راني نسبتا فعال داره و با قطار مي‌توني در مدت زمان نسبتا مطلوبي به سيدني و شهرهاي اطراف بري.

از نظر تسهيلات ورزشي خيلي مجهزه. رستوران‌هاي بسيار زيادي داره با تنوع غذايي و قيمتي زياد. يك سالن تاتر داره، يك مجموعه سينمايي بزرگ، چند نمايشگاه آثار هنري و تعداد زيادي كافه و بار. توي شهر آپارتمان زياد نمي‌بيني، بيشتر خونه‌ها ويلايي هستند كه تشكيل شده‌اند از مجموعه‌اي از واحدهاي مسكوني. شب كه مي‌شه اينجا به نحو آزاردهنده‌اي خلوت مي‌شه.

تنوع نژادي آدمهايي كه اينجا زندگي مي‌كنند، قابل ملاحظه است. گذشته از بومي‌هاي استراليايي و مهاجران پيش‌كسوت اروپايي، چيني‌ها، اهالي مالزي و تايلند و اندونزي، هندي‌ها و لبناني‌ها جمعيت بزرگي دارند. ايراني اينجا زياد نيست. حداقل در مقايسه با اين مليت‌هايي كه گفتم ايراني‌ها اصلا به چشم نمي‌آن! كه اين هم مي‌تونه خوب باشه هم بد. دلايلش هم بمونه براي يك بحث ديگه.

دو موسسه آموزش عالي اينجا وجود داره يكي TAFE كه در واقع دوره‌هاي دوساله آموزش علمي-كاربردي ارايه مي‌كنه، يكي هم دانشگاه ولونگونگ كه جزو دانشگاه‌هاي منطقه‌اي (regional) محسوب مي‌شه و بنابراين خيلي research intensive نيست. اما امسال از نظر teaching در استراليا مقام اول رو بدست آورده و ضمنا در زمينه علوم كامپيوتر، مهندسي معدن و متالورژي تيم‌هاي تحقيقاتي خيلي قوي و در نتيجه موقعيت‌هاي خوبي براي ادامه تحصيل در مقاطع فوق‌ليسانس و دكترا داره. يه نكته قابل توجه هم اينكه دانشگاه‌هاي استراليايي به شهريه دانشجوهاي خارجي بسيار وابسته‌اند به اين معني كه دانشجوي خارجي اينجا بيشتر حكم منبع درآمد رو داره و بورس‌هاي تحصيلي براشون بسيار محدوده.

اينا رو نوشتم براي اين كه حس مي‌كردم پيش‌نياز هر نوشته ديگه‌اي است. اول اينكه خيلي از چيزهايي كه اينجا مي‌نويسيم احتمالا متاثره از اين محيط جديديه كه داريم توش زندگي مي‌كنيم و حسم اين بود كه بايد اول يه اطلاعات كلي‌اي درباره اش بدم. بعد هم اينكه شايد اين اطلاعات بدرد كساني بخوره كه در فكر خارج شدن از ايران هستند و مي‌خوان گزينه‌هاي مختلف رو بررسي كنن. تا يادم نرفته بگم، اينجا براي مسافرت و گذروندن تعطيلات جزو بهترين جاهاست، اگه به فكرين كه پولاتون رو خرج كنين بياين اينجا به خصوص كه دو تا از بهترين ميزبان‌هاي دنيا ازتون استقبال مي‌كنن!


‡

عكس



اين هم دو تا عكس از مراسم سال نوي سيدني كه نشون مي‌ده چه بازار شامي بوده اونجا.

‡

پرزیدنت الف نون و فوتبال

اگه حالشو دارین انگلیسی بخونین این جالبه:
Iran Under Friendly Fire
چون می‌دونم حالشو ندارین، خلاصه‌اش اینه که نویسنده معتقده به خاطر مستر پرزیدنت محبوب (و البته افاضاتشونه!) که هیچ تیم فوتبال درست و حسابی حاضر نیست با ایران مسابقه دوستانه برگزار کنه، چه به عنوان میزبان و چه به عنوان میهمان.

‡

وبلاگ خانوادگي

خوب اما از توضيحي كه من بدهكارم: از امروز سيامك هم تو اين وبلاگ مي نويسه. هرچند كه مي دونستم با قبول اين قضيه خوانندگان وبلاگ به نصف تقليل پيدا مي كنن، ولي خوب ديگه چاره اي نبود؛ هر روز و شب ما چشممون تو چشم همه و اگه مخالفت مي كردم خوبيت نداشت. ما از اين زوجهاي لوسي هستيم كه همه چيز رو با هم share مي كنن!

پس دادادادان (بر وزن سمفوني ۵ بتهوون) از نيمكره جنوبي تقديم مي كند: با شركت Saraz و Max.

‡

پست شماره صفر


سلام! اولش بگم که من سارا نیستم، یکی دیگه‌ام. توضیحش بمونه پای خود سارا.

در راستای این که خوبه همه مواضعشون رو همون اولش به طور صریح مشخص کنن و در راستای این که مُده بگردیم حرف یه آدم دیگه‌ای رو – حتی اگه هیتلر باشه – گیر بیاریم که چیزی که ما می‌خوایم رو گفته باشه، این حرف مارک تواین رو که ازش خوشم اومده میارم:

Whenever you find that you are on the side of majority, it’s time to reform.

احتمالن این می‌تونه توجیه کنه که چرا از پدیده‌هایی مثل هری پاتر و موسیقی پاپ و وب‌لاگ بدم میاد!

‡

Wednesday, January 04, 2006

من در كار كردن آدم سريعي نيستم. گاهي دوست دارم سريع باشم، به خصوص بعضي اوقات كه زير فشار ضرب الاجل ها قرار مي گيرم و افسوس ديروز و پريروزي رو مي خورم كه وقت بيشتري برام مونده بود و مي تونستم تندتر كاركنم و نكردم.
ولي راستش تازگي ها كشف كردم كه ته ته -ناخودآگاهم- با سرعت مخالفه و تو اين مدت اخير تلاش هاي -خود آگاهم- براي سرعت گرفتن رو خنثي كرده. يه چيزي توي من هست كه سرعت رو با كيفيت در تناقض مي بينه. بنابراين كار سريع مساوي كار سطحيه؛ يعني چيزي كه در نهايت موجب نارضايتي من از خودم مي شه.
ريشه هاش شايد برمي گرده به كمال گرايي افراطي من كه انگار درمان ناپذيره. اين بار رو ببخشيد ولي مجبورم اين برچسب رو بزنم به فرهنگ شرقي-ايراني كه اصلا كمال طلب افراطي پرورش مي ده و بس. خداييش ما شرقي ها- ايراني ها، به حد آزاردهنده اي كمال گراييم طوري كه عمل گرايي مون سخت رشد مي كنه. پس من حق دارم قسمتي از تقصيرها رو بندازم گردن هويت شرقيم و در مواقعي مثل الآن كه از فحش دادن به خودم خسته شدم يه كم هم بنالم از جبري كه تا ابد گرفتارشم: هويت شرقي.
مي دونم كه تغيير كردن ناممكن نيست ولي سخته. انگار دارن دست و پات رو از چهار طرف مي كشن كه ابعادت عوض شه خلاصه كه بابا جان اين تز بايد تا يك ماه ديگه تموم بشه حتي اگه من قدٌم دو متر اضافه بشه.

‡

الآن از شدت هيجانات وارده دارم منفجر مي شم. يه دوستِ عزيز نزديك داره عروسي مي كنه. مي دونم كه ازدواج به خودي خود فضيلتي محسوب نمي شه ولي چه كار كنيم ديگه، هنوز نديد بديد هستيم و از اخبار شوهر كردن مردم قند تو دلمون آب مي شه. آخه اين عروسي خيلي خاصه، سعي مي كنم از عروس خانم اجازه بگيرم و داستان رو تعريف كنم.
ضمنا از كامنت دوني هم كلي هيجان زده شده ام. واي چه استقبالي... الآن بايد برم با استادم جلسه دارم. بعد برمي گردم و چز اين اراجيف سعي مي كنم يه چيز درست و حسابي تري پست كنم.

‡

Monday, January 02, 2006

تحويل سال 2006 در سيدني

source: ABC news online


حقيقتش رو نمي دونم ولي به ادعاي استراليايي ها، آتش بازي شب سال نوي سيدني در دنيا شهره عام و خاص است. ما هم تحت تاثير همين شهرت بقچه مون رو زديم زير بغل و راهي شهر شديم (اينا به سيدني مي گن سيتي) مركز اصلي برگزاري مراسم "پل هاربر" است كه پايه هاش توي آب روبروي "اپرا هاوس" فرو رفته. هر دو شون توي عكس معلومند (اوني كه نور ازش فواره زده پل هاربره). عمده مواد منوره روي قسمتهاي مختلف پل نصب مي شن؛ به علاوه فضاي دو طرف پل هم محل آتش بازي است.
اين عكس را من نمي تونستم بگيرم چون ما اون پايين دم اپرا هاوس بوديم، از ساعت 3:30 تا 12:30 به همراه 400000 نفر ديگه. مجبور بوديم زود بريم چون معمولا بعد ساعت 4 محوطه را مي بندند و كسي را راه نمي دن. كلا خيلي خوش گذشت. از چرخيدن و راه رفتن بين اين همه آدم با تنوع قومي زياد تا خود مراسم آتش بازي به همراهي موسيقي.
چند تا نكته منفي هم داشت البته. يكي اينكه با وجود اين همه ساعت و اين همه جمعيت، تا لحظه تحويل سال (12 شب) تقريبا هيچ برنامه اي براي سرگرم كردن ملت وجود نداشت. ما از خوردن و خوابيدن و عكاسي گرفته تا اسم-فاميل و مشاعره، همه را امتحان كرديم و البته كلي خنديديم. ديگه اينكه جشن طبقاتي اي بود! اين جمعيت بزرگ در دامنه ساختمان اپرا هاوس جا گرفته بود در حالي كه يك جمعيت كوچك ( كه بليت گران قيمت تهيه كرده بودند) داخل ساختمان؛ تا هم سرگرم شوند هم موقع آتش بازي ديد بهتري داشته باشند. به هر حال من واقعا از تحويل سال مسيحي شاد و احساساتي شدم ، از شادي آزادانه در ملاء عام با ديگران و ماچ كردن همراهم زير نور منورها! اينجا رسم نيست كه موقع تحويل سال هر كي رو كه دستت رسيد ماچ كني ; فقط آشناهاي خودت
عكسهايي كه خودمون گرفتيم رو بعد آپ لود مي كنم

‡

امروز احساس خوبي دارم. مثل مواقعي كه حس مي كني نخورده مستي؛ مثل وقتي كه از سبكي روي زمين بند نمي شي؛ مي جهي ، مي دوي، مي رقصي. و اصلا برات مهم نيست كه كلي كار ناتموم داري؛ دلت تنگِ شهرته؛ سرت هواي بغل مامان رو داره؛ شكمت قرمه سبزي مي خواد؛ و در آرزوي يك جمع دوستانه مي سوزي. من امروز خوشحالم، انقدر كه گريه ام مي گيرد.

‡