از نيم‌کره جنوبی

Wednesday, November 08, 2006

Dogville

ديشب بالاخره Dogville رو ديدم. انقدر ذهنم رو پر کرده که تا در موردش ننويسم از دست تصاويرش خلاص نمي‌شم. مدت‌ها بود که برای ديدن اين فيلم با خودم کلنجار مي‌رفتم، آخه با توجه به توصيفاتی که ازش شنيده‌بودم حدس مي‌زدم که بايد به نحو شوک‌آوری آزاردهنده باشه. و واقعا هم بود البته تا پرده آخر داستان! پرده آخر مثل آب‌خنکی بود روی آتش عدالت‌خواهی آدم. در طول داستان تو شاهدی که چه‌طور مردم شهر تاريک‌ترين و بي‌رحمانه‌ترين زوايای وجودشون رو نشون مي‌دن، يه موجود بي‌دفاع رو به بردگی مي‌کشن و به هيچ‌وجه حس عذاب وجدان و گناه نمي‌کنن. برای همين آخرسر وقتی که دخترک پناهنده با خودش درگيره که بين بخشش و انتقام بايد کدوم رو انتخاب کنه، تو واقعا ترجيح مي‌دی که بخششی در کار نباشه. با اينکه مجازاتی که اعمال مي‌شه سنگين‌تر از ظلمی است که به دختر رفته، باز هم دلت برای مردم شهر –موجوداتی که از بچه تا پير همگی خبيث و بدذاتند- نمي‌سوزه. با اين حال ذهن آدم درگير اين قضيه مي‌شه که آيا حذف Dogville و آدم‌هاش درست بوده يا نه؟ يعنی آيا اين مردم سزاوار يه فرصت دوباره بودند، آيا اميدی به اصلاحشون بود يا خير؟ اگر بله، چه‌طور بايد اصلاحشون کرد؟ اصلا سوال کلي‌تر اين‌که آيا بايد آدم‌های تبهکار رو حذف کرد يا بهشون امان داد به اميد اينکه به يک نحوی متحول بشن؟ و خلاصه از اين جور سوال‌ها که آدم شايد نتونه براشون نسخه کلی بپيچه! خلاصه که فيلم رو خيلی دوست داشتم. واسه قرقره‌هاي ذهني خیلي خوب بود! ممنون از صبا و بهرنگ و مجتبی که هرکدوم يه عالم، فيلم رو توصيه کرده‌بودند.

‡