از نيم‌کره جنوبی

Wednesday, October 25, 2006

به آهستگی

هوا باز سرد شده. زير فواره قطرات آب‌داغ با دور آهسته، دور خودت مي‌چرخي. دستها، پاها، گردن مي‌چرخند با دور کند. زمان کند مي‌گذره، آب همه‌چيز رو مي‌شويد، غبار روز و خستگي و هر فکري که مغزت را مشغول کرده، مستي رو اما نه. مرزي است بين مستي و هوشياري، مثل فاصله بين خواب و بيدارشدن، وصفش ‌ممکن نيست. به جهان ديگري تعلق داري، زمان کند مي‌گذره و همه‌چيز به آهستگي به رقص در مي‌آد.

‡

Friday, October 20, 2006

یادداشت

سال کنکور رو يادم مي‌آد که غم‌باد گرفته، روي تختت لم داده بودم و توي دفتر خاطراتت مي‌نوشتم. برات نوشتم که گاهي دنيام خيلي تلخ و تيره مي‌شه، کاش که شاد و روشنم کني.
مي‌دونم يادت هست. نه سال گذشته، سال‌هاست که از حال هم کم‌خبريم. دوسالي از آخرين ديدارمون مي‌گذره،‌ ولي تو هنوز يادت هست،‌ هنوز با يه تلفن ناگهاني شادم مي‌کني.

‡