گزارش يك قتل
ديشب حوالي ساعت ۱ نيمهشب، يكي از ليسههاي خانگي ما، در محوطه آشپزخانه زير دمپايي صورتي گل گلي من له و لورده شد. بايد اعتراف كنم كه اولش خيلي احساساتي شدم، ليسه بيچاره جونور بيآزار و گرد و قلنبهاي بود و خانواده كوچكي داشت! بارها ديدهبودمشون كه براي گردش شبانه بيرون ميآمدند . چقدر سعي كرده بودم ازشون عكس بگيرم...
بعد به خودم آمدم. اول از همه خودم رو از دست جسد خلاص كردم. بعد به جون كف آشپزخونه افتادم تا مدارك جرم رو پاك كنم ولي آنچنان كه فكر ميكردم كار سادهاي نبود، بافت لزج ليسه در پنهانترين زواياي خونه پخش شدهبود و من هراسان، تصوير انتقامجوي جفت و بچه مقتولم رو از ذهنم دور ميكردم...
بعد به خودم آمدم. اول از همه خودم رو از دست جسد خلاص كردم. بعد به جون كف آشپزخونه افتادم تا مدارك جرم رو پاك كنم ولي آنچنان كه فكر ميكردم كار سادهاي نبود، بافت لزج ليسه در پنهانترين زواياي خونه پخش شدهبود و من هراسان، تصوير انتقامجوي جفت و بچه مقتولم رو از ذهنم دور ميكردم...
4 Comments:
برای بی سوادها بگو ببینم لیسه چی هست حالا خانم قاتله؟
By ......, at 1:28 AM
I am going to send a CSI team to your place.... :) you know... for investigation... :))
By Anonymous, at 1:38 AM
aahaa, Lise hamooon halazoon e khodemoon e keh khooneh nadaareh! manam ghabl e injaa taa haalaa nadideh boodam
By PO, at 10:42 AM
:D
By Anonymous, at 6:16 PM
Post a Comment
<< Home