از نيم‌کره جنوبی

Friday, June 30, 2006

افاضات فلسفی

يه نکته جالب اين که تو زلاندنو (نيوزيلند) قبل از اين که آدما برن هيچ پستان‌داری زندگی نمی‌کرده. به همين خاطر تقريبا کل پرنده‌های زلاندنويی، پرواز در طول قرن‌ها از يادشون رفته (چون هيچ شکارچی‌ای رو زمين تهديدشون نمی‌کرده)! نمونه‌اش اين کيوی (Kiwi). نکته ديگه اين که بعد از اين که آدما رفتن اون جا و انواع پستان‌دارها رو با خودشون بردن، چند تا از پرنده‌های زلاندنويی نسلشون منقرض شده!
يه لحظه فرض کنين اگه تمدن‌ها به جای خاور ميانه و دور و اروپا در استراليا و زلاندنو شکل گرفته بودن و مثلا بعد در قرن هيجده آدما می‌فهميدن که جاهای ديگه هم هست، اون وقت تمام اين حيوونايی که به نظرمون خيلی الان طبيعی ميان، می‌شدن غيرطبيعی و عجيب و اين کانگاروها و کوالاها و پرنده‌هايی که حتی بعضياشون بال ندارن (Moa) چه برسه به اين که پرواز کنن می‌شدن اولين چيزی که با گفتن کلمه حيوون بهشون فکر می‌کرديم. بگذريم بهتره، کم‌کم دارم به همه چيز شک می‌کنم ... :)
آها، راستی، يادتون باشه که اگه يکی رو ديدين که تو جواب اين که کجاييه بهتون گفت: I am a kiwi بدونين که نيوزيلنديه.

‡

Friday, June 23, 2006

زندگي

با وجود روزهاي كرختي كه سايه شان گاهي روزگار را به آدم تنگ مي كند زندگي كردن را دوست دارم. بيشتر از هرچيز.

‡

Tuesday, June 13, 2006

درد دل امروز

گزارش انتقادی شرق درباره بازی تیم ملی با مکزیک را با زحمت زیاد تا آخر خواندم، فقط برای اینکه بدون به پایان رساندن مطلب به قاضی نروم. حالا خسته از خواندنش، دلم می‌خواهد شکایت کنم از این‌همه افراط‌ گری. چرا باید انتظار می‌داشتیم که مکزیک را ببریم؟ اگر نویسنده فکر می کند که تیم ما سال گذشته را در خواب گذرانده،‌ پس به کدام پشتوانه‌ای توقع دارد که این خوابزدگان بر تیم چهارم رتبه‌بندی فیفا چیره شوند؟

بحث من بحث فوتبال نیست، من فقط خسته ام از این همه افراط ‌گری و توقع پیمودن ره صد ساله به یک شب؛ از این انتظار که کسی بیاید و دخیل‌ها را به او ببندیم و ما را در چشم بر هم زدنی زیر و زبر کند. حالا چه او برانکو باشد چه خاتمی.
خسته ام از این همه احساسات افراطی و منطق کوری که می گوید اگر بازی‌ای را باختیم دنیا به آخر رسیده و هیچ امیدی به آینده نیست.
خسته ام از این همه برچسب زدن به ایرانی جماعت. خسته‌ام از شنیدن این‌که ما ایرانی‌ها، و فقط ما ایرانی‌ها، بی‌نظمیم و قدرت‌طلبیم و به فکر منافع شخصی‌مان.

دلم می‌خواهد چشم‌ها را ببندیم و وقتی که باز می‌کنیمشان اتفاقات را واقعی‌تر ببینیم. پیشرفت‌ها را هم در کنار نقص‌ها ببینیم و برای بهتر شدن آینده نقشه بکشیم. دلم می‌خواهد کمتر قضاوت کنیم، برچسب نزنیم، خودمان را و دیگران را به اندازه، دوست داشته باشیم.

‡

Monday, June 05, 2006

پراکنده، ‌در حاشيه جام‌جهانی فوتبال 2

حتما می‌دونين که فوتبال توی استراليا ورزش محبوبی نيست. استراليايی‌ها اصولا کشته‌مرده فوتبال خودشون ( که چيزی شبيه راگبی است) هستند به علاوه کريکت و موج‌سواري. اين‌طور که پيداست فوتبال ما در نظرشون يه‌جور ورزش درجه 2 است،‌ حتی بعضی‌ها شاکی‌اند که استراليايی‌ها به فوتبال به چشم "ورزش مهاجرين" نگاه ‌می‌کنند. اما حالا که بعد يک قرن به جام‌جهانی راه پيدا کرده‌اند، علاقه بيشتری نشون می‌دهند. تلويزيون و بقيه رسانه‌ها از چندين ماه پيش به طور برنامه‌ريزی‌شده‌ای در تلاشند که محبوبيت فوتبال رو بين مردم بالا ببرند. تبليغ‌های تلويزيونی زيادی هستند که به طور غير مستقيم به اين موضوع کمک می‌کنند. مثلا برای تبليغ کورن‌فلکس، نشون می‌دن که بچه‌ای که از محصولات اون‌ها استفاده‌کرده توی فوتبال 10 تا گل می‌زنه. تعداد تبليغاتی که به اين نحو سعی می‌کنند جايگاه فوتبال رو در فرهنگ ورزشی مردم ارتقا بدهند، با نزديک شدن زمان بازی‌های جام جهانی خيلی زياد شده. خلاصه که حتی استراليا دچار تب جام‌جهانی شده.

آهنگ رسمی جام جهانی آلمان 2006 رو قراره Toni Braxton به همراهی گروه چهار نفره Il Divo اجراکنند. نام آهنگ هست: The Time of Our Lives که ويدئوش رو می‌تونيد اينجا نگاه کنيد. من که عاشقش شدم. يعنی در واقع کشته‌مرده اين گروه Il Divo شدم. گويا سال 2004 اولين آلبومشون رو بيرون داده‌اند و چهار خواننده از مليت های مختلفی می آن: آمريکا، سوييس، فرانسه و اسپانيا. سبک کارشون چيزی توی مايه‌های آندره بوچلی است که البته چون چهارنفری اجرا می‌کنند، من بيشتر دوستشون دارم. Il Divo به ايتاليايی به معنی “divine male performer” هست. اگه دوست داشتيد به وب‌سايت رسمی‌شون سری بزنيد و نمونه کارشون رو ببينيد که واقعا هم حس روحانی به آدم می‌ده.

‡

پراکنده، ‌در حاشیه جام‌جهانی فوتبال 1

خانواده دونفری ما به طور وصف ناپذيری دچار تب جام‌جهانی شده. برنامه بازی‌ها را به ديوار اتاق نصب کرده‌ايم. از بد حادثه، بيشتر بازی‌ها به وقت استراليا نصفه‌شب پخش خواهد شد. اما جنبه مثبت ماجرا، اين است که بنده می‌تونم بدون نگراني، هر مسابقه‌ای رو که خواستم نگاه کنم و بعد تا لنگ ظهر بخوابم. برای آدمی که تازه فارغ‌التحصيل شده ( بله! بالاخره سارا فوق ليسانسش رو گرفت!) و به دنبال کار می‌گرده؛ به عبارت ديگه در حال حاضر علاف محسوب می‌‌شه، چه‌چيزی شوق‌آورتر از شب‌بيداری‌های پرهيجان از مسابقه‌های فوتبال! من هميشه نگران اين بوده و هستم که وقتی اين دوران دانشجويی به پايان برسه و من مجبور بشم که وارد دنيای واقعی کار بشم، رنگ و روی زندگی‌ام عوض بشه و از موهبت شب ‌دير خوابيدن محروم بشم. دردناک‌تر از اين اتفاقی نيست که مجبور باشی شب زود بخوابی و صبح زود بلند شی و هر روز به اينکه چرخ روزگار اين‌جوری می‌چرخه بد و بيراه بگي. خيلی خوبه که اون دوران هنوز نرسيده (آدمی رو ديده بودين که با اين اصرار از قبول واقعيت‌های زندگی فرار کنه؟)

CE يک سالن فيلم کوچک داره، کمی کوچک‌تر از سالن 3 عصر جديد. ما از الآن نقشه کشيده‌ايم که بازی‌های ايران رو اونجا با دوستان جمع بشيم و دور هم داد و فرياد کنيم. راستی توی اين مدت اخير، در راستای کمپين زنان، من استاديوم رفتن رو تجربه کردم! البته به قول اين آقای هم‌وبلاگی، استاديوم 100هزار نفری اصلا چيز ديگری است و اين تجربه حقير ما، با تعداد کم تماشاگر، انگشت‌کوچيکه اون هم نمی‌شه. ولی به هر حال من از بابت همين هم شادم! با دوستان نقشه کشيديم که يک بار بريم به تماشای فوتبال استراليايي، شور و هيجان تماشاگران اون‌جا بايد خيلی بيشتر باشه.

‡