از نيم‌کره جنوبی

Saturday, September 30, 2006

بازی

اين هم از اعتياد چند روز اخير من. برين يه سری بزنين و چند دور بازی کنين، يه کمکی هم مي‌شه به گوگل برای پيشرفت image search اش.

‡

Thursday, September 21, 2006

روزمره

در این مدت اخیر بیشتر مشغول امر خطیر تیوتورینگ (tutoring) بوده‌ام که مشتمل است بر کلاس‌های هفتگی،‌ مشاوره، و تصحیح تکالیف دانشجوها. کلا تجربه خیلی جالبی بوده و اگر کسی بخواد به عنوان حرفه آینده‌اش تدریس توی دانشگاه رو انتخاب کنه، تیوتورینگ نقطه شروع خیلی خوبیه. من دو تا کلاس دارم. یک کلاسم سال سومی‌ان، بچه‌های بدی نیستن ولی یه تعدادی‌شون زیادی بی‌حال و از مرحله پرتن و یه عده‌شون هم زیادی زبونشون درازه. اون کلاس دیگه‌ام، بچه کوچولوهای سال اولی‌اند که کلی عاشقشون شده‌ام. امروز که باهاشون کلاس داشتم بدجوری هوای تعطیلات به سرشون زده‌بود، چون هفته آینده تعطیلی بین ترم دانشگاه شروع می‌شه. وقتی رفتم سر کلاس داشتن توپ به هم پاس می‌دادن (اینجا یکی از محبوب‌ترین فعالیت‌های جوان‌ها توپ‌بازیه با این توپ‌های‌ بیضوی شکل راگبی! یکی می‌ایسته یه طرف و توپ رو پرت می‌کنه، اون‌یکی از 20 متری اون‌طرف‌تر سعی می‌کنه توپ رو بگیره و اکثرا هم موفق نمی‌شه!). خلاصه مجبور شدم توپشون رو توقیف کنم و پس از حل تمرین هفتگی، جهت حسن ختام باهاشون توپ‌بازی کنم.

اما از اخبار اینکه ما آخر هفته پیش رفتیم آژانش مسافرتی و دو تا بلیت خوشگل و البته
گرانبها رزرو کردیم به مقصد وطن. برای حدودا اواخر نوامبر. امیدوارم که هیچ مشکل و مانعی پیش نیاد و این سفر عاقبت بشود میسر.

ببینم کسی اون‌موقع‌ها ایران می‌ره؟ اگه برنامه‌ای دارین برای ایران رفتن، ما رو باخبر کنین که دیدارها رو تازه کنیم.

‡

Friday, September 15, 2006

... دل ما بدجوری تنگ شده برای شما

امروز برای اولین بار موفق شدم وبلاگ خواهرزاده محترمه لاله رو زیارت کنم (نمی‌دونم چرا تا حالا موفق نشده بودم). و موفقیت همانا و روان شدن اشک از دیدگان همان! نمی‌دونم به خاطر فوران حس‌های مطبوعی بود که از توی عکس‌ها و نوشته‌ها بیرون می‌زد یا به خاطر هجوم تصاویر عید سال 80 که توی مشهد گذروندیم. زمانی که هممون خیلی جوون و پرانرژی بودیم و آماده برای عاشق شدن.

تصویر پی تصویر: پیدا شدن ناگهانی خانواده حایریان دم در خونه ما، پرستو، مساله‌های مهندسی که در مسیر تهران-مشهد بابای لایه برامون طرح می‌کرد، شبی که تو بهشهر با غزاله و روجا سر کردیم، آشپزخونه‌ لاله‌اینا که کانون خونه بود، غذاهای رنگین به همراهی ته‌دیگ زعفرانی و فرنی کاکائویی با موز، اجراهای ما از کشمکش روزگارتعریف، اولین تجربه بازی بریج، اتاق یگانه، اولین دق‌الباب حسین، فیلم‌های شبانه توی آشپزخونه، و قطاری که برمون گردوند تهران، به شروع تجربه‌های جدید و تاثیرگذار زندگی‌مون... .

دلم چه‌قدر برای همه‌تون تنگ شده بچه‌ها.

‡

Monday, September 11, 2006

Proof of Life

در راستای نگرانی‌زدايی و مهرورزی با دوستان خودی‌ای که از عدم افاضه اين چشمه فياض ابراز چرايی نموده‌اند، اين سطور را نسخه-سريش* می‌نمايم. باشد که ادامه حياط اين حقير بر ايشان مسجل گردد.

بوی جزوه، بوی کپ، بوی حل تمرين / بوی تند آزمايشگاه وسط ترم جديد / بوی گند کارآموزی توی تابستون گرم / با اينا دانشگاهو سر ميکنم / با اينا واحدامو در ميکنم / ... بقيه‌اش: وب‌لاگ الفی.


*نسخه-سريش = Copy-Paste

‡

Tuesday, September 05, 2006

!بهار رسید


بچه‌ها بهار!
گل‌ها واشدند،
برف‌ها پا شدند،
از رو سبزه‌ها
از رو کوهسار
بچه‌ها بهار!

داره رو درخت
می‌خونه به گوش:
"پوستین را بکن،
قبا را بپوش".

بیدار شو بیدار
بچه‌ها بهار!


نیما یوشیج

‡