از نيم‌کره جنوبی

Wednesday, January 04, 2006

الآن از شدت هيجانات وارده دارم منفجر مي شم. يه دوستِ عزيز نزديك داره عروسي مي كنه. مي دونم كه ازدواج به خودي خود فضيلتي محسوب نمي شه ولي چه كار كنيم ديگه، هنوز نديد بديد هستيم و از اخبار شوهر كردن مردم قند تو دلمون آب مي شه. آخه اين عروسي خيلي خاصه، سعي مي كنم از عروس خانم اجازه بگيرم و داستان رو تعريف كنم.
ضمنا از كامنت دوني هم كلي هيجان زده شده ام. واي چه استقبالي... الآن بايد برم با استادم جلسه دارم. بعد برمي گردم و چز اين اراجيف سعي مي كنم يه چيز درست و حسابي تري پست كنم.

‡

0 Comments:

Post a Comment

<< Home