از نيم‌کره جنوبی

Friday, April 28, 2006

Electricity

اين دفعه که يه وسيله برقی می‌خرين که تو دفترچه دستور‌عملش فارسی و عربی هر دوش رو نوشته، فرصت رو از دست ندين و اين جوک بزرگ رو خودتون به چشم ببينين: ما در فارسی به ازای electrical واژه "برقی" رو به کار می‌بريم که عربيه، در حالی که در عربی واژه "الکهربائی" رو به کار می‌برن که معلومه کجايیه... باز بگين اين خاورميانه‌ای‌ها يکی يه تخته‌شون کم نيست!

‡

Friday, April 21, 2006

این هم از آدرس سایتی که توش هزاردستان رو میتونید دانلود کنید. کلی فیلم و سریال ایرانی داره. فیلم جدید، قدیمی، سریال و حتی کارتون! نمی‌دونم این کارتون‌ها دوبله هستند یا نه ولی اگه باشند خیلی خوبه.
راستی برای علاقمندان، سریال "آینه عبرت" هم روی این سایت هست!!!

‡

خاطرات آدم و حوا / در قند هندوانه


هفته پیش عیدی‌های مامانم رو دریافت کردم. دو تا کتاب هم داشتم. "در قند هندوانه" ریچارد براتیگان و "آدم و حوا" مارک تواین. هر دو رو با ولع و با سرعت هر چه تمام‌تر خوندم. هر دوتاشون تا حدودی جالب بودند و به نظرم ارزش وقت گذاشتن دارند.

من از ترجمه" آدم و حوا" (حسن علیشیری) خیلی خوشم نیومد چون زیاده از حد عامیانه شده بود و یه جورایی به نظرم لوس اومد. خود کتاب جالبه ولی به اون حدی که ملت تعریفش رو می‌کردند، شاهکار نبود. از عنوانش معلومه که خاطرات آدم و حواست! در واقع اولین خاطرات نوشته شده توسط بشر! حس می‌کنم به زبان اصلی خوندنش باید جالب‌تر باشه.

"در قند هندوانه" خیلی ریچار براتیگانی بود! من فقط "صید قزل‌آلا در آمریکا" رو ازش خونده بودم قبلا –و ناگفته نماند که هیچی نفهمیده‌بودم!-، ولی حتی اگه بهم نگفته بودند که چه کسی "در قند هندوانه" رو نوشته، می‌تونستم بفهمم. منظورم اینه که سبک این نویسنده یه‌جورایی خیلی خاص و تکه. در هر دو کتاب راوی متکلم وحده است و یه جوری همه چیز رو تعریف می‌کنه که انگار از دنیا و مافی‌ها سیر شده،‌ یه جورایی بی‌اعتنا و بی‌تفاوته و چیزای عجیب و خارق عادت رو خیلی عادی روایت می‌کنه. "در قند هندوانه" حکایت مردمی است که در سرزمینی به این نام زندگی می‌کنند و همه چیز زندگیشون ساخته‌شده از قند هندوانه، چوب کاج ، سنگ و روغن قزل‌آلا. قند هندوانه رو تولید می‌کنند و در ساخت همه‌چیز مصرف می‌کنند، از نظرشون دنیا همین زمین خودشون و بقیه دنیا "کارگاه فراموش‌شده" است. خلاصه این کتاب هم خیلی آسون نیست فهمیدنش ولی فصل‌هاش به طرز واضحی به هم مربوطند و به عکس "صید قزل‌آلا" اونقدر گنگ نیست که آدم حوصله‌اش سر بره. کلا فکر می‌کنم کلید رمزگشایی کتاب‌های براتیگان "قزل‌آلا" باشه، اگه آدم به درک این قضیه نایل بیاید دیگه به مقام کشف و شهود آثار براتیگانی میرسه!‌ خلاصه این هم برای خوندن بد نیست. ترجمه‌اش (مهدی نوید)هم خیلی دلچسب و روانه.

پی‌نوشت1: به طور اتفاقی به وبلاگ‌های حسن علیشیری برخورد کردم. اگه ندیدیدش و دوست داشتید سری بزنید، ‌اینجا و اینجا.
پی‌نوشت 2: در مورد "در قند هندوانه" فکر کنم زیاد نوشته‌اند، اگه فقط می‌خواهید ایده‌ای درموردش داشته باشید به این نگاهی بیندازید.

‡

Wednesday, April 19, 2006

هزاردستان



یکی از دوستان هست که ترفند خاصی در پیدا کردن فیلم‌های ایرانی از روی وب داره. به لطف این جناب، ما اینجا کلی خوش به حالمون شده. الآن کامپیوترمون پره از فیلم‌های ایرانی درست و حسابی.

این روزها مشغول تماشای هزاردستان بودیم. طبق معمول جادوی علی حاتمی سحر می‌کنه؛ آدم رو پر می‌کنه از رنگ و بو و صداهایی که همش متعلق به سرزمین توست. من همینش رو دوست دارم. عشق و دلبستگی شدید به فرهنگ ایرانی. انگار همه جنبه‌های مثبت ایرانی بودن رو با افتخار، یکی یکی نمایش می‌ده، اون هم به هنرمندانه‌ترین شکل. هر قطعه موسیقی، نقاشی یا بنای ایرانی که نشون می‌ده رو انگار قبلا کلی ناز و نوازش کرده، آرایش و پیرایشش کرده و وقتی می‌گذارتش جلوی چشم من و شما،‌غرقمون می‌کنه از افتخار اینکه با این اثر هنری نسبتی داریم. عزت‌نفس ملی رو توی آدم بیدار می‌کنه، چیزی که به نظر من برای ما لازمه.

داشتم برای پیدا کردن عکس تیتراژ پایانی هزاردستان (همون که یه قابه، توش یه نقاشی از چهره مشایخی- انتظامی- نصیریان- رشیدی و کشاورز) جستجو می‌کردم که به این نوشته برخوردم. فکر می‌کنم بد نباشه برای دونستن کارنامه علی حاتمی. عکس مورد نظر که پیدا نشد ولی خوب موسیقی تیتراژ آغازین رو می‌تونین اینجا گوش بدین.

‡

Tuesday, April 18, 2006

سرانجام کانگرو

خیلی وقته که چیزی ننوشتم. راستش سرم خیلی شلوغ بوده. اون هم به معاشرت و ارتباطات! از اونجایی که طی 7 ماه اخیر از کمبود ارتباطات، زندگی‌ام مختل شده بود این دو هفته اخیر رو با تک تک سلول‌های پوستم جذب کرده‌ام! انقدر با دوستان معاشرت کردیم که حتی گاهی به این حس می‌رسیدم که کمی privacy هم بد چیزی نیست! خلاصه که الآن یه ذره از کمبودهای ماه‌های اخیرم جبران شده و زندگی برام به شکل عادی در اومده، اون‌طوری که باید باشه: پر از رفت و آمد و گپ و گفتگو، بازی، گرمای شناختن آدمهای جدید، ردو بدل کردن احساسات، بحث های فلسفی که هیچ مشکلی از مشکلات ما و دنیا حل نمی‌کنه، چالش‌های ارتباطی و و و .

از اخبار اینجا اینکه هوا حسابی پاییزی شده و شب‌ها خیلی سرد می‌شه. ما هم مثل ایران تعطیلات 4 روزه داشتیم به مناسبت عید پاک. توی تعطیلات بالاخره رفتیم باغ‌وحش سیدنی Taronga Zoo و چشممون به جمال کانگرو و کوالا روشن شد. این هم از عکس‌هایی که عباس از 8 ماه پیش انتظارش رو داره:




‡

Wednesday, April 12, 2006

ghoti

اونايی که تا حالا اينو نديدين، سعی کنين اين کلمه رو بخونين: ghoti
اشتباه نکنين. اين "قوطی" پينگليش نيست. يه آقای بامزه‌ای به نام جرج برنارد شاو يه زمانی واسه اين که بی‌قاعدگی تلفظ در زبان انگليسی رو نشون بده اين کلمه رو ساخته و گفته که خونده مي‌شه fish به قرينه‌های زير:
gh مثل کلمه laugh صدای f می‌ده؛
o مثل کلمه women صدای i می‌ده؛
ti هم مثل کلمه nation صدای sh می‌ده.
جان مادرتون اين مرتيکه شاو احساس خوش‌مزگی نمی‌کرده؟ البته چون ظاهرا آدم معروفی بوده کسی بهش چيزی نگفته. من اگه گفته بودم که تا حالا منو کشته بودين! حالا هی بگين چرا می‌خوای معروف شی، چرا می‌خوای معروف شی...

‡

‡

Tuesday, April 11, 2006

soda

حتما به اين جا يه سری بزنين. توش موجوداتی به نام soda رو می‌بينين. اين موجودات تشکيل شدند از یه سری مفصل (نقطه‌ها)، يه سری استخون (خط‌های ساده) و یه سری ماهيچه (خط هايی که وسطشون نقطه داره). ماهيچه‌ها در زمان‌های مشخصی با بسامد قابل کنترلی منقبض و منبسط می‌شن. اگه از اختراع يه دست يا پای جديد خوشتون مياد، با يه کم بازی کردن با کنترل‌هايی که تو سمت چپ پنجره‌تون دارين و یه کم فسفر سوزوندن، لم قضيه مياد دستتون و به زودی می‌تونين به يه سازنده soda تبديل بشين. اگه هم حال اين چيزها رو ندارين، پيش‌نهاد می‌دم که دست کم يکی دو تا از اين sodaهايی که ملت ساختن رو load کنين و تماشاشون کنين که واسه‌تون حرکت می‌کنن. البته يادتون باشه که می‌تونين برشون دارين و بکوبينشون به ديوار و بهشون يه کم بخندين. بعد يه مدت به يه جايی می‌رسين که هر حرکت دست و پا، يا حتا انگشتاتون رو به شکل تجزيه‌شده انقباض و انبساط ماهيچه‌ها و حرکت استخون‌ها حول مفصل‌ها می‌بينين! ترسناکه نه؟ که چقدر هر حرکت کوچيک توش پيچيدگی هست و برای اين که يه کار کوچيک، مثل تکون دادن نوک انگشت، انجام بشه چند تا از اجزا با هم ديگه، با هماهنگی، اندرکنش دارن...
Copyright notice: کشف‌شده به وسيله حميد پوستی the great

‡

Wednesday, April 05, 2006

مشاوره روان شناسی 2

امروز یکی از برنامه‌های اپرا وینفری ( که بعضا چیزهای خوبی توش پیدا می‌شه) رو نگاه می‌کردم که در واقع یه جور از این جلسات مشاوره عمومی بود. 3 نفر خانم موضوع بحث بودند که هر سه معتقد بودند به رابطه جنسی معتاد شده‌اند و آمده بودند تا از اپرا خانم و روانشناسش کمک بگیرند. می‌گفتند که به هیچ‌وجه دلشون نمی‌خواسته هیچ‌کس از اطرافیانشون به این قضیه پی ببره. و از طرفی احتیاج مبرم به کمک دارند. خانم روان‌شناس هم اون‌ها رو متوجه این کرد که این هم مثل بقیه موارد اعتیاد، در واقع بهانه‌ای است برای از یاد بردن واقعیت‌های دردناک زندگی و روبرو نشدن با اونا و اینکه بهتره از مشاوره تخصصی استفاده کنند و این جور حرف‌ها.

خوب من درک می‌کنم که آدم‌ها در جلسات خصوصی مشاوره از یکی از طرق پست پیش ( و مواردی که به ذهن من نمی‌رسه الآن) مشکلاتشون رو سبک کنند. ولی بعضی وقت‌ها نمی‌فهمم که مطرح کردن مشکلات خصوصی توی یه جمع بزرگ و یا از طریق رسانه‌های جمعی چه‌جور حس رضایتی ممکنه به آدم‌ها بده. مثلا این خانم‌ها از چه چیز اینکه مشکلشون از تلویزیون پخش بشه حس رضایت می‌کردند؟ نکته‌ای که وجود داره اینه که در همه‌‌جای این دنیای امروزی ما، به طور عمومی زندگی جنسی بیش از حد فعال برای زنان ضد ارزش محسوب می‌شه. خانم‌های مورد بحث هم به این قضیه واقفند و اعتیادشون براشون یه راز بزرگ محسوب می‌شده که نمی‌خواستند هیچ‌کس بفهمه. حالا، چه انگیزه ای موجب شده که دلشون بخواد به این شیوه مشکلشون رو با عموم مردم در میون بگذارند؟ چه چیزی بهشون حس رضایت می ده؟
شاید اینکه به ترس بزرگشون غلبه کردند و راز آزار دهنده شون رو نه تنها به اطرافیانشون بلکه به میلیون‌ها آدم دیگه فاش کردند؟ یا چی؟

‡

Tuesday, April 04, 2006

مشاوره روان شناسی 1

به نظر من آدم‌ها به دلایل مختلفی از جلسات مشاوره با متخصصین روانشناس احساس رضایت می‌کنند:

1. برای حل مشکلاتشون یه سری راه‌حل دریافت می‌کنند.
2. می‌تونن درد دلشون رو بگن. به عبارتی یک گوش شنوا هست که به حرفاشون با دقت توجه می‌کنه و در مقابل بار مشکلات خودش رو روی دوش اونها نمی‌گذاره. برای خیلی از افراد اصلا مهم نیست که مشکلاتشون حل بشه. صرفا احتیاج دارند با کسی درد دل کنند تا سبک بشن.
3. می‌تونن با کسی که درکشون می‌کنه صحبت کنند. بیشتر مشاورین با مراجعینشون با سمپاتی برخورد می‌کنند و فرد مراجع احساس نمی‌کنه که داره از طرف مشاور قضاوت می‌شه.
4. با فردی صحبت می‌کنند که قضاوتش تخریبشون نمی‌کنه. حتی اگر مشاور فرد رو مورد قضاوت قرار بده، آسیبی که فرد از این بابت می‌بینه کمتر از حالتی است که از طرف نزدیکانش قضاوت بشه. چون اصولا آدم‌ها دوست دارند، افرادی که روزمره باهاشون در ارتباطند نسبت بهشون نظر مثبتی داشته باشند، و این حساسیت در مورد افراد غریبه کمتره.
5. ولی عامل ریشه‌ای‌تری وجود داره که در واقع همه موارد بالا رو دربرمی‌گیره. اینکه، فرد مراجع در طول جلسه مشاوره فقط و فقط به "خودش" می‌پردازه. توی مدت نیم ساعت ( یا حالا هرچی) مشاوره، انگار که این "خود" می‌‌شه محور دنیا. تو می‌شینی و در مورد خودت، ترس‌هات، آرزوهات، ارتباطاتت و خلاصه "خود"ت حرف می‌زنی. این موجب می‌شه که یک نوع عزت نفس در تو ایجاد شه. یه جور حرمت به این "خود"ی که به دلایلی ازش ناراضی هستی و فکر می‌کنی که بیماره.

مسلما موارد دیگه ای هم وجود داره که به ذهن من نمی رسه.

این مطلب ادامه دارد...

‡