تعطیلات نامه
میرسم. دوچرخه رو قفل میکنم می رم تو ساحل. حوله ام رو پهن میکنم روی ماسهها، خیلی نزدیک خطی که آب دریا به جا گذاشته. دراز میکشم و کتابم رو باز میکنم. از دست این قاجاریه که چهها بر سر مملکت آوردند، یه کم ته دلم بد وبیراه میگم. گوشه چشمم ولی به موجهاست. ساحل اینجا به نظرم خیلی پهن و مسطح میآد شاید چون موجها وقتی میشکنن تا مسافت زیادی توی ساحل شنی جلوتر میآن، بیشتر از حالت معمول.
ملت مشغول شنا و موجسواری ان. اکثرشون نوجوانند. یادم میافته به مقالهای که میگفت استرالیا از نظر تحصیلات دبیرستانی دچار مشکله. خیلی وقتها بچهها سر کلاسهاشون حاضر نمیشن چون دارند وسط دریا موجسواری میکنند. حس میکنم پدیده قابل درکیه. پامو میزنم به آب. شلوارم خیس و شنی میشه. تا خونه رو باید همینطوری برونم. سر راه یک ردیف نخل کشف میکنم. چقدر هم کوتاه و چاقن. عاشقشون میشم.
دوش داغ، غذای گرم و نرم به علاوه برنامهکودک و آهی از سر رضایت. حس میکنم از تعطیلاتم راضیام. میدونم که به زودی نظرات اساتید رو دریافت میکنم و باید دست به کار تصحیحات و آمادهکردن ارایهام بشم. دلم اما سفر میخواد به یه جای دور، سفر همیشه آدم رو تازه میکنه.