Monday, February 27, 2006
به این صفحه یک سری بزنید. متعلق به لاله ( نه لولو) است، یک ایرانی که مدت ها پیش به سوئد مهاجرت کرده. می تونید توی قسمت Audio-Video نمونه کارهاش رو گوش کنید و ببینید. به فارسی، سوئدی و انگلیسی خونده. من که دوستش داشتم به خصوص آهنگ سوئدی storebror رو.
Sunday, February 26, 2006
...
اگه يه موقع دلتون واسه گلهای ايران تو جام جهانی قبلی تنگ شده برين اين جا و اين جا. اين هم از فوايد اين که ماشين نداری و با اتوبوس اين ور و اون ور میری و چون اتوبوس بيست دقيقه ديگه مياد بايست يه ربع وقت تلف کنی و چون نمیتونی منتظر موندن تو ايستگاه رو تحمل کنی چه کاری بهتر از اين که تو video.google.com اولين کلمهای که به ذهنت میرسه رو سرچ کنی! اين رو هم با اونا پيدا کردم.
در ضمن من ديگه ی عربی نمینويسم. همين نيست که هست!
Friday, February 24, 2006
اعتماد
فوکویاما در این کتابش در مورد "اعتماد" معتقده که جوامع را می شه تقسیم کرد به اونهایی که سطح اعتماد درشون بالاست و اونهایی که سطح اعتماد پایینی دارند. و اضافه میکنه که سطح کامیابی (prosperity) یک جامعه مستقیما به سطح اعتماد حاکم بر اون جامعه مربوطه:
"موفقیت و توانایی یک ملت برای رقابت در عرصه جهانی به یک مشخصه فراگیر فرهنگی مشروط است: سطح اعتماد حاکم میان آن ملت."
نتیجه اینکه وقتی سطح اعتماد موجود در یک جامعه بالا باشه، زمینه برای رشد اقتصادی هموارتره. البته این گفته، خیلی کلیه ولی به نظر درست میآد. اعتماد به عنوان یک شاخص توسعه فرهنگی روی رشد اقتصادی تاثیر میگذاره و ازش تاثیر میپذیره و با هم یک نوع لوپ تشدیدکننده تشکیل می دن. نمونهاش رو هم تو زندگیمون زیاد دیدیم و حس کردیم...
"موفقیت و توانایی یک ملت برای رقابت در عرصه جهانی به یک مشخصه فراگیر فرهنگی مشروط است: سطح اعتماد حاکم میان آن ملت."
نتیجه اینکه وقتی سطح اعتماد موجود در یک جامعه بالا باشه، زمینه برای رشد اقتصادی هموارتره. البته این گفته، خیلی کلیه ولی به نظر درست میآد. اعتماد به عنوان یک شاخص توسعه فرهنگی روی رشد اقتصادی تاثیر میگذاره و ازش تاثیر میپذیره و با هم یک نوع لوپ تشدیدکننده تشکیل می دن. نمونهاش رو هم تو زندگیمون زیاد دیدیم و حس کردیم...
Tuesday, February 21, 2006
دفتر جديدم
خونه جديدمون رو خيلي دوست دارم. اينا عكسهاي آشپزخونه محبوبه كه تقريبا بيشتر وقتمون در اون ميگذره. به خصوص من كه ديروز با دفترم خداحافظي كردم و قراره اين چند هفته آخر رو توي خونه روي تزم كار كنم. همه بساطم رو پهن كردم روي ميز ناهارخوري، در دوقدمي يخچال و روبروي تلويزيون. از يك آدم شكمپرست فيلمدوست چه انتظاري دارين؟
Sunday, February 19, 2006
عصر جمعه
عصر يک روز يکشنبه پاييزي. نشستهام پاي کامپيوتر و در ذهنم حسهاي عصر جمعههاي پاييزي را بيدار ميکنم، زماني که هوا تازه خنک شده و هنوز خيلي زود تاريک نميشود. آفتاب ملايم اما روشن، جلوي دلتنگ شدنت را ميگيرد. باد که از پنجره باز ميزند تو، سرماي نورسيده را حس مي کني. ته دلت از تصور صبح زود بيدار شدن فردا مور مور ميشود ولي يادآوري ساعتهاي باقيمانده روز تعطيل خوشت ميکند. ذهنت را از همه چيز خالي ميکني و ميسپريش به معجزه لحظات، به تماشاي برگهاي رنگارنگ که باد ميرقصاندشان. به حسي که ته ته دلت را روشن کرده، حس خوب در خانه بودن...
Thursday, February 16, 2006
خونه جدید
ما رفتيم خونه جديد. در واقع يه خوابگاهه البته، يا بهتره بگيم مجموعه واحدهاي مسکونياي که توسط دانشگاه اداره ميشه. ماشين لباسشوييمون رو که يادتون مياد: واسه اين فروختيمش که تو اين خوابگاه لاندري سکهاي داريم، يه دلار واسه هر دور! حالا من رو تصور کنين توي لاندري: من و لاندري، من-لاندري، سيا-لاندري، سيا-لاندري! حالا چند بار اين کلمه رو با من تکرار کنين: سيا-لاندري، سيا-لاندري، سيا-لاندري، سيا-لاندري... حالا که اين کلمه تو ذهنتون نقش بست، ديگه هيچ بهانهاي ندارين که آره فلان روز به يادتون بودم و ميخواستم بهتون زنگ بزنم، اما شمارهتون رو اون جا نداشتم و فلان جا داشتم و اين حرفها... فقط کافيه کد استراليا رو از يه خري بپرسين و بعدش رو شمارهگير تلفن CIA-LAUNDRY رو بگيرين، البته بدون Y آخرش. به ديگر سخن (!)، شماره خونهمون اينه:
+61 CIA LAUNDR
Friday, February 10, 2006
قول
خودم، بي هماهنگي با سارا، از همين تريبون، اعلام ميکنم که ما قول ميديم از وقتي رفتيم خونه جديدمون (يکشنبه) و اينترنتدار شديم (مـــــــع!) بيشتر بنويسيم! خندهداره که بگم تو خونه الانمون هم با يه تلفن ميتونستيم به تار جهانگستر وصل شيم، ولي همين که فکر ميکرديم باس يه روزي از اين جا بريم، نميذاشت که ... ؟؟؟ بگذريم... غرض از مزاحمت اين که تو رو خدا وبلاگ ما رو همچنان بخونين و لينکش رو تو سايتاتون درست کنين!
اَي که من چه قدر از اين فونت بيريختمون بدم مياد! مگه Tahoma چشه؟ اين ي هاي عربي رو ديگه نگو، واي... تفو بر تو اي چرخ گردون، تفو!
اَي که من چه قدر از اين فونت بيريختمون بدم مياد! مگه Tahoma چشه؟ اين ي هاي عربي رو ديگه نگو، واي... تفو بر تو اي چرخ گردون، تفو!
Tuesday, February 07, 2006
چرا گوگل را دوست دارم
تو صفحه اصلي گوگل، اون جايي که هميشه چيزي که ميخواين search کنين رو تايپ ميکنين، هر کدوم از اينايي رو که ميارم تايپ کنين و نتيجه رو ببينين:
((127 + 132)^2 * Pi - 98/43)sqrt(-560+702i)
245 AUD in USD
currency of Brazil in Malaysian money
define: weblog
population of iran
currency of china
weather la, ca
4.5 feet in cm
14.2 pascal in Newton per square meter
birthplace of beatles
بقيهشو ديگه خودتون برين کشف کنين. اون جوري بيشتر حال ميده. البته من فارسي سريع تايپ ميکنم!
Monday, February 06, 2006
Thursday, February 02, 2006
Park Chung Hee
بحثهاي روزانه با دوست كرهايم، بدجور كنجكاوم كرد كه در مورد رييسجمهور دهه ۶۰ و ۷۰ كرهجنوبي جستجويي بكنم:
Park Chung Hee، نظامي بلندرتبه، در سال ۱۹۶۱ با يك كودتاي نظامي بي سرو صدا و خونريزي به قدرت ميرسه و تا ۱۹۷۹ كه توسط يكي از دوستان نزديك و قديميش ترور ميشه، در اين مسند باقي ميمونه. هر چند كه در دهه ۷۰ شيوه ديكتاتورها رو پيش گرفته بوده، هنوز در تاريخ كره از او به عنوان نجاتدهنده كشور ياد ميشه. در دورهاي به رياستجمهوري ميرسه كه كره شمالي، چه از نظر اقتصادي و چه ازنظر نظامي برتري مطلق داشته و كرهجنوبي بسيار فقير بوده. آقاي رييسجمهور اونوقت چهكار ميكنه، به خاطر جنايتهاي ژاپنيها در طول تسلطشون به كره (به روايت اين دوست من، بيشتر به خاطر تجاوز به زنان كرهاي) ، به دادگاه تهديدشون ميكنه و در عوض ازشون امتياز اقتصادي-تكنولوژيك ميگيره. با سرازير شدن سرمايههاي ژاپني به كشور و با تكيه بر حمايتهاي آمريكايي، اقتصاد كشور كم كمك جوني ميگيره، از نظر صنعتي توسعه پيدا ميكنه و توان قشر متوسط بالا ميره.
حالا گوش كنيد به بعضي جزييات اجرايي اين سياستها از زبان اين رفيق من:
در طول دوران رييسجمهوري پارك، هيچ هزينه جداگانهاي به تميز كردن كوچه و خيابونها اختصاص داده نميشده، بلكه در هر خونهاي حداقل ۱ نفر موظف بوده راس ساعت ۶ صبح محوطه جلوي خونه خودش رو تميز و مرتب كنه. در مورد خيابانهاي بزرگ و غيرمسكوني اين وظيفه به عهده پليس بوده.
در طول دوران رييسجمهوري پارك، هيچ هزينه جداگانهاي به تميز كردن كوچه و خيابونها اختصاص داده نميشده، بلكه در هر خونهاي حداقل ۱ نفر موظف بوده راس ساعت ۶ صبح محوطه جلوي خونه خودش رو تميز و مرتب كنه. در مورد خيابانهاي بزرگ و غيرمسكوني اين وظيفه به عهده پليس بوده.
از ساعت ۹ شب به بعد استفاده از روشنايي الكتريكي ممنوع بوده و مردم ميبايست به نور شمع بسنده ميكردند.
كرهجنوبي براي رقابت در قدرت نظامياش با همسايه شمالي ،تصميم به ساختن تانك ميگيره. از اونجايي كه هنوز بسيار فقير بوده نميتونسته تكنولوژي لازم رو بخره. بنابراين يك سري از نخبهترين دانشمندانش رو روانه ميكنه براي بازديد از تسليحات آمريكايي. وظيفه اين نخبهها اين بوده كه همه مستنداتي رو كه ميبينند، حفظ كنند( حتي اگر معنيشون رو نميفهمند) و به وسيله اين نوع جاسوسي، تكنولوژي رو بدست ميآرن و اولين نمونه تانكشون رو ميسازند.
قيمت برنج (به عنوان غذاي اصلي در شرق دور) خيلي گرون بوده براي همين تصميم بر اين گرفته ميشه كه دست به توليد "نودل" بزنند. باز هم تكنولوژي اش رو توسط جاسوسهايي كه به كارخونههاي ژاپني ميفرستند بهدست ميآرن و كلي دستآورد اقتصادي نصيبشون ميشه.
بعضي از اينا خندهدار يا به نظر غير اخلاقيه ولي در عين حال جالب و درسآموزه. جالب نيست كه اين دولت تونسته بين مردم فرهنگسازي كنه كه به يك سري فداكاري تن بدن؟
گويا اين يكي از case study هاي Harvard Business School هم هست. من كه هوس كردم يه سري از اين case study ها بخونم، در مورد كشورهايي كه فقير بودهاند و هيچ كدوم از منابع طبيعياي كه ما در ايران داريم رو هم نداشتند ولي الآن به مراتب از ما جلوترند. نمونههاش هم فقط در شرق دور نيست، كافيه به كشورهاي اسكانديناوي نگاه كنيم تا ببينيم كه چهطور تغيير كردهاند و همينطور خيلي نمونههاي ديگه.
*عكس از http://images.encarta.msn.com
يه کار چندشآوري که آدمهاي احمق ميکنن اينه که خيلي چيزا رو به خودشون وصل ميکنن، حالا يا واقعن از روي حماقت، يا ا ز زرنگي واسه کسب اعتبار، و اتفاقي که متاسفانه ميافته اينه که وقتي اين احمقها ميرن پايين، همهي اون چيزها رو هم با خودشون ميکشن پايين. به عنوان يه نمونه کوچولو – که همين الان به ذهنم رسيد - اين "قند پارسي" - که اين روزها خيلي آسيبپذير هم هست و احتياج به حمايت هم داره – رو در نظر بگيرين. فقط فکر کنين چند ده سال طول ميکشه تا کلمههاي قشنگي مثل سپاه، پاسدار، بسيچ، آريامهر و هزار تاي ديگه دوباره به چرخه کلمههايي که دوست داريم روزانه ازشون استفاده کنيم برگردند؟
همين الان تو ذهن من و شما – ميدونم – هزار تا چيز خوب ديگه هست که روشون يه برچسب اجباري خورده...
همين الان تو ذهن من و شما – ميدونم – هزار تا چيز خوب ديگه هست که روشون يه برچسب اجباري خورده...
اطلاع، نه ارجاع
قرار است پرونده ايران به شوراي امنيت "اطلاع" دادهشود و نه "ارجاع" و اين به اين معني است كه هنوز اميدي هست. فرق ارجاع و اطلاع به نقل از شرق ۱۲ بهمن:
"ميان «ارجاع» و «اطلاع» دادن يك پرونده به شوراى امنيت تفاوت هايى وجود دارد. مهم ترين اين تفاوت ها اين است كه در «ارجاع» شوراى امنيت دست به اقدام مى زند اما با «اطلاع» موضوع، شورا تنها در جريان امور قرار مى گيرد."
"ميان «ارجاع» و «اطلاع» دادن يك پرونده به شوراى امنيت تفاوت هايى وجود دارد. مهم ترين اين تفاوت ها اين است كه در «ارجاع» شوراى امنيت دست به اقدام مى زند اما با «اطلاع» موضوع، شورا تنها در جريان امور قرار مى گيرد."
Wednesday, February 01, 2006
دوازده بهمن
۱. جناب پرزيدنت بوش گويا امسال توي سخنراني سالانهاش حسابي ما رو خجالت داده. من نميفهمم چرا دست از سر ما برنميداره.
۲. ۲۷ سال پيش در چنين روزي... ديگه هيچ حس و حال دهه فجري اي برام نمونده. فكر كنم مدتهاست فراموشش كردم، از وقتي كه مدرسه تموم شده، شايدم قبل اون. انگار بزرگتر كه شدم، حسهاي انقلابيام كمرنگ شدند. نه، نابود شدند. شايد چون فهميدم انقلابها چه ديناميك پيچيدهاي دارند. دلم ديگه انقلابي نميخواد براي مملكتم. هيچ چيزي يك شبه عوض نميشه، به زمان نياز داره، به همت و صبر ...
۲. ۲۷ سال پيش در چنين روزي... ديگه هيچ حس و حال دهه فجري اي برام نمونده. فكر كنم مدتهاست فراموشش كردم، از وقتي كه مدرسه تموم شده، شايدم قبل اون. انگار بزرگتر كه شدم، حسهاي انقلابيام كمرنگ شدند. نه، نابود شدند. شايد چون فهميدم انقلابها چه ديناميك پيچيدهاي دارند. دلم ديگه انقلابي نميخواد براي مملكتم. هيچ چيزي يك شبه عوض نميشه، به زمان نياز داره، به همت و صبر ...
۳. با همه اين حرفها از شنيدن اين آهنگ كلي نوستالژيك شدم. تازه باز هم هست! (از سايت موسسه تبيان).
۴. كانديداهاي اسكار ۲۰۰۶
۴. كانديداهاي اسكار ۲۰۰۶