از نيم‌کره جنوبی

Friday, September 15, 2006

... دل ما بدجوری تنگ شده برای شما

امروز برای اولین بار موفق شدم وبلاگ خواهرزاده محترمه لاله رو زیارت کنم (نمی‌دونم چرا تا حالا موفق نشده بودم). و موفقیت همانا و روان شدن اشک از دیدگان همان! نمی‌دونم به خاطر فوران حس‌های مطبوعی بود که از توی عکس‌ها و نوشته‌ها بیرون می‌زد یا به خاطر هجوم تصاویر عید سال 80 که توی مشهد گذروندیم. زمانی که هممون خیلی جوون و پرانرژی بودیم و آماده برای عاشق شدن.

تصویر پی تصویر: پیدا شدن ناگهانی خانواده حایریان دم در خونه ما، پرستو، مساله‌های مهندسی که در مسیر تهران-مشهد بابای لایه برامون طرح می‌کرد، شبی که تو بهشهر با غزاله و روجا سر کردیم، آشپزخونه‌ لاله‌اینا که کانون خونه بود، غذاهای رنگین به همراهی ته‌دیگ زعفرانی و فرنی کاکائویی با موز، اجراهای ما از کشمکش روزگارتعریف، اولین تجربه بازی بریج، اتاق یگانه، اولین دق‌الباب حسین، فیلم‌های شبانه توی آشپزخونه، و قطاری که برمون گردوند تهران، به شروع تجربه‌های جدید و تاثیرگذار زندگی‌مون... .

دلم چه‌قدر برای همه‌تون تنگ شده بچه‌ها.

‡

11 Comments:

  • :( :)

    By Anonymous Anonymous, at 11:26 PM  

  • ببینم تو بهشهر دوست دانشجو داشتی یا من بد فهمیدم ؟

    By Anonymous Anonymous, at 2:22 PM  

  • منم هميني كه يگانه گفت...

    By Blogger Laleh, at 3:11 PM  

  • سلام سارا جون!...قبول نيست از منم خاطره تعريف كن

    By Anonymous Anonymous, at 10:33 PM  

  • سلام به نظر شما زکات دانش ایرانیان خارج از کشور چیست؟

    By Anonymous Anonymous, at 5:35 PM  

  • من هم همون که سرپرست گفت!

    By Anonymous Anonymous, at 6:55 PM  

  • eeeeeeeee, delet bara manam tang beshe khob :-s

    By Anonymous Anonymous, at 11:16 AM  

  • ساناز جون من سرپرست نيستم...سپر پرستم!

    By Anonymous Anonymous, at 4:20 PM  

  • سلام...منظورت رو از نگاه کردن تو آینه نفهمیدم. از نسرین هم پرسیدم.نتیجه این شد که تعداد آدمهای گیج شده دو تا شد...به آلیس اشاره داشتی یا من زیادی پیچیده فکر میکنم؟

    By Blogger behrang, at 2:51 AM  

  • sa'ate khoobast:)

    By Anonymous Anonymous, at 4:49 AM  

  • سارا خانومی با اینکه هیچ وقت ندیدمت انقدر لاله از خاطراتتون برام گفته که انگار می شناسمت. در ضمن با این پستت اشک من رو هم در آوردی. با اینکه تو هیچ کدوم از اون خاطرات نبودم کاملن تصویر ها توی ذهنم زنده شد. شاد باشی.
    مامان خواهر زاده ی محترم لاله :)

    By Anonymous Anonymous, at 11:36 PM  

Post a Comment

<< Home